Get Mystery Box with random crypto!

تَکْدِرَخْتْ

لوگوی کانال تلگرام takk_derakht — تَکْدِرَخْتْ ت
لوگوی کانال تلگرام takk_derakht — تَکْدِرَخْتْ
آدرس کانال: @takk_derakht
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 835
توضیحات از کانال

و اینک من؛
فرزند آدم؛
فرود آمده در صحرای پریشانی؛
مجنون وار و فرهادفام؛
دشت به دشت و صحرا به صحرا، در پیِ آن تکدرختِ ازلی می گردم...
در پی آن سر زلفی که پدرم، بهشت را با آن قمار کرد...

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2021-10-15 02:11:53 فرمود: "حقیقت، هفتادهزار مرتبه سقوط می‌کند تا در ظرفِ واژه‌ها بگنجد." و این هفتادهزار، نشانه‌ی کثرتی نامتناهی است. یعنی حقیقت، وقتی به سطحِ کلمه نزول کرد، سایه‌ای مبهم از گلستان است و گلستان نیست. اصلا حقیقتی در کار نیست برای آن کس که با پیکرِ واژه‌ها در افتاده است؛ و حجابِ اکبر نیز همین است: تن دادن به دانشِ نمادها؛ غرق شدن در بازیِ نشانه‌ها...

همه جا را پر کرده‌اند: کتاب بخوانیم! کتاب بخوانیم! کتاب بخوانیم! که چه بشود؟! هیچ! از قافله‌ی فرهیختگی‌های مد شده عقب نمانیم؛ و از فخر به دانستگی و تفاخرهای محفلی... ما را مشغول به دانایی کردند؛ سرگرم به واژه‌ها؛ و غرق در نشانه‌ها... هیچ کس نگفت که حقیقت در رایحه‌ای پنهان است که از شکوفه‌های سنجد منتشر می‌شود، و کتابها تا جایی معتبرند که ما را به درختانِ سنجد برسانند...

تابلوی راهنمای یک کوه را تصور کنید. و کوهنوردی که در کنار تابلو نشسته و گمان می‌کند به قلّه رسیده است. این همان معنای حجابِ اکبر است. یعنی اطراق در جوار واژه‌ها و بدتر از آن، تفاخرِ فرهیختگی و توهّمِ دانستگی... کوهنوردِ راستین، جهت‌نما را که ببیند، راه می‌افتد؛ کلمه را جا می‌گذارد؛ و هفتاد‌هزار قدم به پیش می‌رود؛ یعنی تا بی‌نهایت... یعنی تا جنگلِ درختانِ سنجد...

#جهان_سین

@takk_derakht
1.8K views23:11
باز کردن / نظر دهید
2021-10-05 20:35:39 نامه‌ای به فردای دخترکم...


حوّای کوچکم!

نمی‌خواهم تداومِ آرزوهای نارسیده و تمنّاهای برنیامده‌ام باشی... همین که خودت را و سرشتِ راستین‌ات را زندگی کنی، کافی است. همین که بکوشی بذرهای نهفته در ژرفنای فطرت خود را شکوفا کنی...

دخترکم!
امروز کوچکتر از آنی هستی که منظورم را دریابی؛ اما اگر به لطف خدا بزرگتر شدی، تسلیمِ شادی‌ها و خوشبختی‌هایی نشو که جهانیان بر تو تحمیل خواهند کرد. ما آدم‌های پیرامونی، رفته‌رفته بال‌هایت را خواهیم چید، و اسمش را #تربیت خواهیم گذاشت. ما مدام در گوش‌ات خواهیم خواند که "تو دیگر بزرگ شده‌ای" و نباید با مورچه‌های لبِ حوض حرف بزنی! قدرتِ تکلّمِ عمیق‌تر را از تو خواهیم گرفت و به جایش لذت‌ها و خوش‌باشی‌های مستقر در سطحِ زندگی را جایگزین خواهیم کرد: لذتِ صدآفرینِ معلم را؛ لذتِ برنده شدن در یک رقابت را؛ لذت خودآرایی و خودنمایی و دیده شدن را؛ و...

اما تو تسلیم نشو!... چشم در چشم‌هایمان بدوز و قاطعانه بگو: "در ژرفنای نهادِ من، سرچشمه‌ی سرور و سعادتِ ازلی جاریست. من، حوّاترین گلِ عالم و امتدادِ شعرِ آدمم، اگر شما به نامِ تربیت، اهلی‌ام نکنید!... کافی‌ست نگذارید ضایعاتِ خوشرنگ و موهومِ جهان، بر چشمه‌ی جوشانِ فطرتم آوار شوند؛ آنگاه خودبخود مسروره و سعیده خواهم بود. ما کودکانِ معصوم را تشویق به پیشرفت‌های خودتان نکنید، بگذارید برگردیم و با کفش‌دوزکِ نشسته بر ساقه‌ی گوَن، همکلام شویم. ما زبانِ مور می‌دانیم و خودبخود سلیمانیم؛ اگر شما تربیت را در بازگشت به چشمه معنا کنید، نه در چیدنِ بالهای کبوتر برای اهلیِ جامعه کردنش!"...

#جهان_سین

@takk_derakht
1.8K views17:35
باز کردن / نظر دهید
2021-09-30 01:54:31 پادشاهِ فصل‌ها...
جامه‌اش شولای عریانی...
خزانِ زردِ خاطره در ذهنِ کوچه‌باغ...
بهاری که عاشق شده است...
و...

و ستونی از این دست تعابیر که می‌سازیم و می‌نویسیم تا نگاه‌ها و دریافت‌های دیگرگون‌مان از جهان را به رخِ دیگران بکشیم... عیبی هم ندارد؛ بگذار دیگران بدانند که طراوت در نگاهِ ماست، و می‌توان خش‌خشِ مرده‌ی برگ‌ها را به "سمفونیِ برگریزانِ پائیز" تعبیر کرد... می‌توان جهان را زیباتر دید؛ زیباتر شنید...

راستی! کدام درست‌تر است؟! انارِ ترک‌خورده یا آیتی که دانه‌های دلش پیداست؟! اولی را #واقعیت می‌گویند و دومی را "تعبیر شاعرانه"... بر همین مبناست که شب‌ها از واقع‌گرایان بیزار می‌شوم. همان‌ها که عینک‌های خاکستری‌شان را بر چشم‌های ما تحمیل کرده‌‌اند، و تنها تفاوتشان با ما در این است که فاتحانِ تاریخ‌اند و اکثریت‌ را با خود همسو کرده‌اند..‌. شاعران اگر پیروزِ میدان بودند، "انارِ ترک‌خورده" یک تعبیرِ نابخردانه بود نه واقعیتی مسلّم در طبیعتِ #پائیز ...

شاعر، جهان را تعبیر نمی‌کند، تاویل می‌کند. یعنی آن را به اوّل می‌برد. به ابتدای خلقت؛ و به همان شمایلی که خدا آفریده است. او پائیز را زیباتر نمی‌کند، بلکه غبارهای خاکستریِ واقعیت را از سیمای خزان می‌زداید. خدا از همان اول، پائیز را شاعرانه آفریده است. بهتر بگویم: پائیز را سروده است. نخستین پائیزِ خلقت، هفتادهزار مرتبه زیباتر بود. عاقلانِ حسابگر بودند که گَردِ خاکستریِ چشم‌هایشان را بر دامنِ پائیز پاشیدند و اسمش را "واقعیت" گذاشتند.

و حالا کارِ شاعر این است که خزان را تاویل کند. یعنی غبارِ واقعیت را از دامنِ طبیعت بروبد، و شکوهِ پائیزِ نخستین را احیا کند. نمی‌دانم چگونه باید گفت؛ سمفونیِ پائیز، به حقیقت نزدیکتر است تا خش‌خشِ برگ‌های مرده...

#جهان_سین

@takk_derakht
1.5K views22:54
باز کردن / نظر دهید
2021-09-20 20:37:18 قدرِ فضاهای خالیِ درونمان را بدانیم؛ قدرِ خلاء‌های روحی‌مان را... همین حفره‌های تهی است که ما را وادار به لبریز شدن می‌کند؛ همین درّه‌هاست که اشتیاق به سرشاری را در ما می‌آفریند... #تاریخ را کسانی ساخته‌اند که چیزی در درونشان گم بود؛ و گروهِ دومی که گمشده‌ای نداشتند، مجبور به زندگی در همان تاریخی شدند که گروه اول بنا نهاده بود...

خلاء‌های روان و حفره‌های روح است که آدمی را وادار به تکاپو می‌کند. اما آدم‌های خلاء‌زده نیز، خود دو قسم‌اند:

اول: گروهی که سفرِ درون در پیش می‌گیرند و نسبت به قله‌ها و دره‌های انفسیِ خویش آگاه می‌شوند. به تعبیرِ #سهروردی ، مقصدشان اقلیمِ هشتم است؛ یعنی ناکجاآبادی در بی‌نهایتِ درون، و مقصودشان، کمال و رَستن از نقص‌های بشری... این سفر است که آنها را #خردمند و #قلندر می‌کند؛ یعنی بی‌تفاوت به رنج‌ها و فریبایی و فریبندگیِ هر آنچه در جهانِ بیرون است. #درویش یا #گدا در ادبیاتِ ما، سمبل و پرچمی است برای معرفیِ این گروه...

دوم: جماعتی برون‌نگر که می‌خواهند قلّه‌های جهانِ بیرون را طوری بسازند که درّه‌های درونشان را پر کند. یا به تعبیرِ دیگر، سازِ دنیا را به گونه‌‌ای کوک کنند که با حفره‌ها و تمنّاهای درونشان، هم‌آواز شود. غالبِ تحولات و پیشرفت‌های مادیِ بشر، مرهونِ تلاش‌های همین‌ گروه است. مثلِ مهندسان؛ مثل سیاستمداران... #پادشاه در ادبِ فارسی، نمادِ این جریانِ معرفتی است.

قصد ندارم که میانِ این دو گروه، ارزش‌داوری کنم‌. شاید هر یک از دو مسیر، بسته به ذائقه و کشش‌های ذاتیِ هر انسان، در کانونِ توجه او قرار گیرد. و البته بسیارند کسانی که امری بین این دو امرند، و تعادلی میانِ درویش و پادشاهِ درونشان ایجاد کرده‌اند. چیزی که می‌خواهم بگویم این است که هر دو گروه، مدیونِ فضاهای خالیِ درون خویش‌اند. خلائی اگر نباشد، میل به سرشاری در ما زاده نخواهد شد. اگر دیدید، در جایی از تاریخ یا جغرافیا، همه راضی‌اند، یعنی دورانِ نازایی و جمود، آغاز شده است.

#جهان_سین

@takk_derakht
1.4K viewsedited  17:37
باز کردن / نظر دهید
2021-09-13 01:02:13 میانِ زهد و رندی عالمی دارم، نمی‌دانم
که چرخ از خاکِ من، تسبیح یا پیمانه می‌سازد
#لسانی_شیرازی

در حیرتم که جهان، نقابِ روی اوست، یا آئینه‌ای شکسته که هر تکه‌اش، جلوه‌ای از جمالِ او... من سالهاست که حیرانم، و هنوز نمی‌دانم که باید نقابِ خاک را کنار بزنم، یا به نظربازی در آینه‌ی خاک بپردازم...

روبند یا آینه؟! مسئله این است...

اهلِ دل گفته‌اند: همه چیز را طبیعتی‌‌ست و ماوراءالطبیعتی! طبیعتِ گل، از آنِ کاسبی‌ است که گلابش را می‌گیرد، و ماوراء‌الطبیعتِ گل، برای شاعری‌ است که آن را می‌بوید و می‌سراید... راست گفته‌اند، ماورائی اگر نباشد، لیلا هم پیکری بیش نیست...

شاید در زندگیِ کاسبانه، حق با زاهدان باشد: "دنیا، نقابی سیاه است که باید زدوده شود"... مفتیِ شهر اگر شریعتِ زهد را به کاسبان نیاموزد، عالم از هم می‌پاشد. شدّتِ پرهیز، ریشه در کثرتِ کاسبان دارد...

ولی در حیاتِ شاعرانه، جهان، آئینه‌ای هزار تکه می‌نماید که از دستِ نوعروسِ ازل فرو افتاده و در هم شکسته است. شاعران در تکه‌های شکسته، عروسِ بزمِ ازل را می‌جویند؛ و بر همین سرّ است که شاعر، نظربازی بدنام در شهر کاسبان است...

و من سالهاست که حیرانم... من هنوز نمی‌دانم که منزل در کوی نیکنامیِ گلابگیران گزینم، یا سر به خراباتِ نظربازان بسپارم؟!... نقاب یا آینه؟! مسئله این است... راستی! کوزه‌گر از خاکِ اندامم چه خواهد ساخت؟ تسبیح یا پیمانه و ساغر؟!...


#جهان_سین
#دلنامه

@takk_derakht
1.2K views22:02
باز کردن / نظر دهید
2021-09-05 01:44:31 ذوق و منطق

#شاعر از محارمِ #راز است؛ گوش در ملکوت دارد و دهان در عالمِ مُلک؛ و آنچه را که از #ملکوت می‌شنود باز می‌گوید. حتی آن شاعران که زبانِ شیاطین‌اند، شعر خود را از آسمان دزدیده‌اند.
#سید_مرتضی_آوینی

نمی‌دانید چقدر بیزارم از آنان که در مواجهه‌ی #ذوق و #شعر و #هنر با #علم و #منطق و #فلسفه ، با تکبری عالِمانه، دست به تحقیرِ عالَم ذوق در برابرِ دنیای منطق می‌زنند. اینان خواسته یا ناخواسته، در مسیری افتاده‌اند که مقصدش پوچ‌‌انگاری و ماده‌گرایی است، حتی اگر قبایی از #قرآن به تن کنند.

#حقیقت در محرمیتِ راز است نه در تحلیل و تعلیلِ مشاهدات... #مولانا چه خوش می‌سراید:

این همه علمِ بنای آخور است
که عمودِ بودِ گاو و اُشتر است
علم راه حق و علم منزلش
صاحب دل داند آن را با دلش

ما با حیرتِ #عاشقانه و حتی #خائفانه در برابرِ راز به حقیقت می‌رسیم، و شعر، تصویرگرِ ذوق و حیرتی‌ست که در مواجهه با آن رازِ محتوم و ناگشودنی، شاعر را در بر می‌گیرد. اما عقلِ حسابگرِ #کانت ، وقتی به محدوده‌ی راز می‌رسد، متفرعنانه می‌گوید: "ما را با رازی که عقلمان نرسد کاری نیست." و اختلاف ما با عاقلانِ حسابگر، درست از همین نقطه آغاز می‌شود.

شاعر از محارمِ راز است. عقلِ اعتباریِ او هم نمی‌داند در محدوده‌ی راز چه خبر است، اما ذوقِ او در تمنّای رازی می‌جوشد که با دلش احساس می‌کند. قریحه‌ی شاعر، ریشه در راز دارد. به تعبیر کانت، ریشه در #نومنان ... اما عقلِ عاقل، نومنان را به رسمیت نمی‌شناسد.

#ویلیام_بلیک یک شاعر است و #نیوتن یک عاقل... شاید کمتر کسی بتواند تندخویی‌های بلیک در مواجهه با نیوتن را درک کند؛ اما شاعری که گوش در ملکوت دارد، قطعا به او حق خواهد داد که نمادِ عالمان و سمبلِ عاقلان را این‌چنین سرزنش کند:

عقل‌گرای کوته‌بین؛
که ادراک خود را به جهان تحمیل می‌کند
ای پدر مقدس!
ما را از تکسونگریِ خوابِ نیوتن محفوظ بدار!...

#جهان_سین

@takk_derakht
1.2K viewsedited  22:44
باز کردن / نظر دهید
2021-08-21 00:36:36 پرسش‌های سقراطی

هیچ چیز مثل اندیشیدن به بدیهیات، غافلگیرم نمی‌کند. آسمان آبی است؟ پس چرا سگ‌ها خاکستری‌اش می‌بینند؟! چون کوررنگ‌اند. حالا تصور کنید تمامِ ابناء بشر هم از اول خلقت، کوررنگ بودند. آن وقت آسمانِ خاکستری، امری بدیهی بود؛ و اگر موجود دیگری آن را آبی می‌دید، احتمالا اختلالی به نامِ بیش‌رنگی را در او تشخیص می‌دادیم. چه می‌دانم؟ شاید اسم دیگری رویش می‌گذاشتیم.

حالا رنگِ آسمان پیشکش! اصلا می‌دانستید برای یک #خفاش که جهان را با حس #شنوایی درک می‌کند، آسمان صرفا یک ساختارِ صوتی است؟ مثل طبلی که مدام نواخته می‌شود، بی‌آنکه دیده شود.

شانسِ خوبِ ما این است که فرصتِ اندیشیدن روی بدیهیات را نداریم وگرنه بدجور غافلگیر و یا حتی سردرگم می‌شدیم. امروز با دخترم مقداری نان خشک از خانه برداشتیم. ریز ریزش کردیم. بردیم به محوطه‌ی فضای سبز مجتمع؛ و هر کجا لانه‌ی #مورچه دیدیم، مقداری از نان را کنارش ریختیم. به دخترم‌ گفتم که خدا آدم‌هایی را که کارهای خوب انجام می‌دهند دوست دارد. فکر می‌کنم قبول کرد. اما از پله‌ها که بالا می‌رفتم با خودم گفتم: از کجا معلوم کار خوبی کردیم؟! ما طبیعتِ زندگیِ مورچه‌ها را بر هم زدیم. آدمی که از سرِ دلسوزی، پیله‌ی یک کرمِ ابریشم را پاره می‌کند تا کرم را از تقلای سختش برهاند، آن را برای همیشه زمین‌گیر کرده و مانعِ پروانگی‌اش شده است. مورچه‌ها باید بر اساسِ تقدیرِ طبیعی‌شان زندگی کنند، و ای بسا دستکاریِ دلسوزانه‌ی ما، آنها را نابود کند. درِ خانه را که باز می‌کردم، با خودم گفتم: خُب، شاید ما هم بخشی از تقدیرِ طبیعیِ مورچه‌هاییم. و دقیقا همین اندیشه، دروازه‌ی ورودِ دوباره‌ام به دعوای تاریخیِ #جبر و #اختیار بود. به #تعین و #آزادی ؛ به #هگل و #سارتر ... یعنی الم‌شنگه‌ی همیشگیِ من با فلسفه!

#هاتف_اصفهانی می‌سراید: "دلِ هر ذره را که بشکافی/آسمانی‌ش در میان بینی"... شاید بهتر بود بگوید: "دلِ هر واژه را که بشکافی/قیل و قالی‌ش در میان بینی"... خوش‌شانسیِ ما این است که غالبا روی حالتِ #اتوماتیک زندگی می‌کنیم و فرصتِ اندیشیدن روی پندارها و گفتارها و کردارهایمان را نداریم؛ وگرنه یا مثل #نیچه دیوانه می‌شدیم و یا مثل #سقراط جانمان را به جان‌آفرین تسلیم می‌کردند.

#جهان_سین

@takk_derakht
1.2K views21:36
باز کردن / نظر دهید
2021-08-18 12:26:14
بت‌های زنده...


این دیالوگِ ماندگارِ #روز_واقعه را هر روز باید شنید: "چگونه سنگ بر بت‌های مرده بیندازم، حال آنکه بت‌های زنده بر روی زمین‌اند!؟"...

استاد #ابراهیمی_دینانی می‌گفت: معنی "کل یوم عاشورا" این است که صحنه‌ی تقابل حق و باطل، هر روز و هر لحظه تکرار می‌شود. هر روز در بطنِ #جامعه و هر لحظه در درونِ ما...

بت‌های زنده بر روی زمین راه می‌روند و منیّت‌هایی زنده‌تر که آبِ حیات را بر فطرتِ درونیِ ما بسته‌اند... در درونِ ما هم، هر روز، عاشورایی به پاست و لشگریانِ تعلّقات و منیّت‌ها، ذاتِ وحدت‌جو و فطرتِ خداطلبِ ما را محاصره کرده‌اند...

#جهان_سین


#محرم #تاسوعا #عاشورا #امام_حسین #خودسازی #عرفان #دین #فلسفه #حسین_پناهی

@takk_derakht
1.2K views09:26
باز کردن / نظر دهید
2021-08-09 13:21:33 این نیز بگذرد؟!

هرچند گاهی بر ناپایداری شادکامی‌ها نیز دلالت دارد، اما غالبا معنای صبر بر غم و رنج را در ذهن تداعی می‌کند. یعنی خودت را نباز! "در گردش گیتی، رسد روزی، به پایان هر غمی"...

من مدتهاست که با این جمله به مشکل خورده‌ام. این نیز بگذرد؛ آن نیز بگذرد؛ همین و همان نیز بگذرد... که چه بشود؟! هیچ! همین‌طور بی‌هوا بگذرد تا بمیریم و برایمان فاتحه بخوانند...

کوزه‌گر می‌گفت: رنج‌ها، معلّمان سختگیرِ زندگی‌اند. می‌آیند تا درس‌هایی را که نیاز داری، یاد بدهند و بروند. نخواه که بگذرند؛ با شجاعت سر کلاس‌شان بنشین و آنچه را بر تخته‌ی زندگی‌ات می‌نویسند، مشتاقانه فرابگیر... این معلمان تا درسشان را ندهد، نخواهند رفت؛ دوباره باز خواهند گشت، در حالی که تو، چون شاگردی خیره‌سر که به چیزی جز بازیگوشی نمی‌اندیشد، ماتم‌زده تکرار می‌کنی: "این نیز بگذرد!"... یعنی امیدواری که معلم زود برود تا فصلِ بازیگوشی آغاز شود...

کماکان معتقدم، زندگی فرصتی‌ست برای تماشا، برای جلا یافتن، برای صیقل خوردن... و این آموزگاران، سمباده به دست می‌آیند تا نقره‌ی ماتِ ما را جلا دهند و تماشا را میسّر سازند.

می‌گویید من گرفتارِ #طرحواره فضیلتِ رنجم؟! کاملا راست می‌گویید؛ من برای رنج، فضیلت قائلم. فضیلتی در حدّ یک استادِ کاربلد و سخت‌گیر... ولی خواهش می‌کنم به فکرِ درمانم نباشید! من، رنجِ معنایافته را بسیار بیشتر از بی‌رنجی می‌پسندم... کرم ابریشمی که مصیبتِ تقلا در درونِ پیله را برنتابد، پروانه نخواهد شد؛ و عقابی که دردِ افتادن از صخره را نپسندد، اوج نخواهد گرفت...

دست روی دست نگذاریم؛ بیایید انتظار منفعلانه و ماتم‌زده برای عبورِ از #رنج را برای همیشه رها کنیم؛ و شجاعانه پای درسِ این استادِ گران‌قیمت بنشینیم... این نیز بگذرد؟!... که چه بشود؟!... هیچ! استادِ نقره‌کارِ جلا دهنده برود تا فصلِ خوش‌باشی‌های نافرجام در جهانی مات و کدر آغاز شود... فراموش نکنیم، اگر آرمانی بلندپروازانه برای تماشا را در سر می‌پرورانیم، استادی از پی استادی، و معلمی از پی معلمی خواهد آمد که تماشا را بیاموزد... نخواهیم که بگذرد؛ آستینِ همت بالا بزنیم و مشتاقانه فرا بگیریم...

این بدان معنا نیست که خود، رنج را بیافرینیم؛ بلکه به این معناست که وقتی آمد، درس‌هایش را قدر بدانیم...

#جهان_سین

@takk_derakht
1.5K views10:21
باز کردن / نظر دهید
2021-07-31 01:36:42 با لبخندِ نرم و نگاهِ نافذِ همیشگی‌اش، صحنه‌ی زوال را تماشا می‌کرد. چنان دقیق، که انگار متنِ عمیقی را مطالعه می‌کند. مورچه‌های ملکه‌ی بالدار، در میان انبوهِ مورچه‌های کارگر، از لانه بیرون می‌آمدند. کمی جلوتر می‌رفتند، و در اولین فرصتِ ممکن، به پرواز در می‌آمدند. اوج می‌گرفتند و در فاصله‌ی سه یا چهار متری از سطح زمین، شکارِ گنجشک‌هایی می‌شدند که روی شاخه‌ها کمین کرده بودند. دقت کردم؛ از ده‌ها مورچه‌ی بالدارِ به پرواز درآمده، حتی یکی‌شان هم جانِ سالم به در نبرد. یک به یک غذای پرندگانِ گرسنه شدند.

پرسیدم: عادلانه است؟ پاسخ داد: کارشان تمام شده بود؛ لانه دیگر نیازی به آنها نداشت. شکار شدن، آخرین رسالتِ مورچه‌هایی‌ست که بالِ پرواز دارند. پرسیدم: چگونه توانسته‌ای عشق به زندگی و بی‌رحمی نسبت به آن را در خودت جمع کنی؟ چگونه می‌توانی هم شوقمندانه و مشتاق زندگی کنی، و هم آماده‌ی کوچ کردن و رها کردن باشی؟!... نگاهش را به مورچه‌های کارگری دوخته بود که بعد از بدرقه‌ی مادرانشان به دیارِ مرگ، به لانه باز می‌گشتند. آرام گفت: همه‌چیز و همه‌کس را دوست می‌دارم؛ ولی وابسته‌ نمی‌شوم...

پرسیدم: مگر می‌شود این دو را از هم جدا کرد؟ دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت و در حالی که هجرتِ گنجشک‌های شکارچی را نگاه می‌کرد، پاسخ داد: من به قانون اساسیِ طبیعت ایمان دارم: "اساسِ جهان بر بی‌ثباتی است." اندیشیدن به "استمرار و دوام"، #وابستگی می‌آورد. می‌دانی چرا آدم‌ها وابسته می‌شوند؟... کمی سکوت کرد، و بعد ادامه داد: چون از دلتنگی و حسرت می‌گریزند. ‌و همین تقلا برای گریز، و یا نبرد با #غم و #حسرت است که آنها را وابسته می‌کند. آدم اگر غمِ فراق را مانند ذوقِ وصال دوست بدارد، هرگز وابسته نخواهد شد، بی‌آنکه ذره ای از اشتیاقِ وجودش کاسته شود. آدم‌ها با حسرت و غم می‌جنگند. می‌خواهند همیشه در نشاط باشند. به همین خاطر است که وابسته به محرک‌های نشاط‌بخش می‌شوند.

فرار از دلتنگی‌ست‌که‌ما را وابسته به بهار می‌کند. من دلتنگی برای بهار در دلِ زمستان را به اندازه‌ی خودِ بهار دوست می‌دارم. دلتنگی هم لذتبخش است. قریحه‌ی آدم را جلا می‌دهد. ذوق را نازک می‌کند و... من به استمرارِ خورشید نمی‌اندیشم؛ چرا که روزها از آفتاب لذت می‌برم، و شب‌ها از فراقِ آفتاب... بر همین مبناست که از بی‌ثباتی و بی‌دوامیِ جهان در رنج نیستم... به همین خاطر است که دوست می‌دارم، ولی وابسته نمی‌شوم...


#جهان_سین
#کوزه‌_‌گر_نامه

@takk_derakht
1.4K viewsedited  22:36
باز کردن / نظر دهید