قدرِ فضاهای خالیِ درونمان را بدانیم؛ قدرِ خلاءهای روحیمان را | تَکْدِرَخْتْ
قدرِ فضاهای خالیِ درونمان را بدانیم؛ قدرِ خلاءهای روحیمان را... همین حفرههای تهی است که ما را وادار به لبریز شدن میکند؛ همین درّههاست که اشتیاق به سرشاری را در ما میآفریند... #تاریخ را کسانی ساختهاند که چیزی در درونشان گم بود؛ و گروهِ دومی که گمشدهای نداشتند، مجبور به زندگی در همان تاریخی شدند که گروه اول بنا نهاده بود...
خلاءهای روان و حفرههای روح است که آدمی را وادار به تکاپو میکند. اما آدمهای خلاءزده نیز، خود دو قسماند:
اول: گروهی که سفرِ درون در پیش میگیرند و نسبت به قلهها و درههای انفسیِ خویش آگاه میشوند. به تعبیرِ #سهروردی ، مقصدشان اقلیمِ هشتم است؛ یعنی ناکجاآبادی در بینهایتِ درون، و مقصودشان، کمال و رَستن از نقصهای بشری... این سفر است که آنها را #خردمند و #قلندر میکند؛ یعنی بیتفاوت به رنجها و فریبایی و فریبندگیِ هر آنچه در جهانِ بیرون است. #درویش یا #گدا در ادبیاتِ ما، سمبل و پرچمی است برای معرفیِ این گروه...
دوم: جماعتی بروننگر که میخواهند قلّههای جهانِ بیرون را طوری بسازند که درّههای درونشان را پر کند. یا به تعبیرِ دیگر، سازِ دنیا را به گونهای کوک کنند که با حفرهها و تمنّاهای درونشان، همآواز شود. غالبِ تحولات و پیشرفتهای مادیِ بشر، مرهونِ تلاشهای همین گروه است. مثلِ مهندسان؛ مثل سیاستمداران... #پادشاه در ادبِ فارسی، نمادِ این جریانِ معرفتی است.
قصد ندارم که میانِ این دو گروه، ارزشداوری کنم. شاید هر یک از دو مسیر، بسته به ذائقه و کششهای ذاتیِ هر انسان، در کانونِ توجه او قرار گیرد. و البته بسیارند کسانی که امری بین این دو امرند، و تعادلی میانِ درویش و پادشاهِ درونشان ایجاد کردهاند. چیزی که میخواهم بگویم این است که هر دو گروه، مدیونِ فضاهای خالیِ درون خویشاند. خلائی اگر نباشد، میل به سرشاری در ما زاده نخواهد شد. اگر دیدید، در جایی از تاریخ یا جغرافیا، همه راضیاند، یعنی دورانِ نازایی و جمود، آغاز شده است.