میانِ زهد و رندی عالمی دارم، نمیدانم که چرخ از خاکِ من، تسبیح | تَکْدِرَخْتْ
میانِ زهد و رندی عالمی دارم، نمیدانم که چرخ از خاکِ من، تسبیح یا پیمانه میسازد #لسانی_شیرازی
در حیرتم که جهان، نقابِ روی اوست، یا آئینهای شکسته که هر تکهاش، جلوهای از جمالِ او... من سالهاست که حیرانم، و هنوز نمیدانم که باید نقابِ خاک را کنار بزنم، یا به نظربازی در آینهی خاک بپردازم...
روبند یا آینه؟! مسئله این است...
اهلِ دل گفتهاند: همه چیز را طبیعتیست و ماوراءالطبیعتی! طبیعتِ گل، از آنِ کاسبی است که گلابش را میگیرد، و ماوراءالطبیعتِ گل، برای شاعری است که آن را میبوید و میسراید... راست گفتهاند، ماورائی اگر نباشد، لیلا هم پیکری بیش نیست...
شاید در زندگیِ کاسبانه، حق با زاهدان باشد: "دنیا، نقابی سیاه است که باید زدوده شود"... مفتیِ شهر اگر شریعتِ زهد را به کاسبان نیاموزد، عالم از هم میپاشد. شدّتِ پرهیز، ریشه در کثرتِ کاسبان دارد...
ولی در حیاتِ شاعرانه، جهان، آئینهای هزار تکه مینماید که از دستِ نوعروسِ ازل فرو افتاده و در هم شکسته است. شاعران در تکههای شکسته، عروسِ بزمِ ازل را میجویند؛ و بر همین سرّ است که شاعر، نظربازی بدنام در شهر کاسبان است...
و من سالهاست که حیرانم... من هنوز نمیدانم که منزل در کوی نیکنامیِ گلابگیران گزینم، یا سر به خراباتِ نظربازان بسپارم؟!... نقاب یا آینه؟! مسئله این است... راستی! کوزهگر از خاکِ اندامم چه خواهد ساخت؟ تسبیح یا پیمانه و ساغر؟!...