(ادامه از پست پیشین...) در واقع این قانونی بود که انگار فقط ب | تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
(ادامه از پست پیشین...)
در واقع این قانونی بود که انگار فقط برای یک گروه وضع شده بود... برای همان آقای سرکردۀ مافیا که در سالهای دهۀ ۱۹۲۰ رفتهرفته برای خود شبکهای تبهکاری زیر پوست شهر تنیده بود. قانون ممنوعیت الکل خواست پرهیزکاران و خداترسان بود، اما برندهاش آلکاپونها و شبکههای مافیایی بودند! این قانون برای پسر خجالتیِ تبهکار ما موهبتی الهی بود! به حکم و خواست جماعتهای پرهیزکار و خداترسی که میخواستند قوانین پرهیزکارانۀ جماعتهای خود را در کل جامعۀ آمریکا پیاده کنند، ناگهان دست دهها میلیون آمریکایی از الکل کوتاه شده بود ــ آنهم یکشبه! طبعاً چنین قانونی پشتوانۀ اجتماعی لازم را نداشت و نمیتوانست داشته باشد!
آلکاپون در ظاهر امر سمسار بود؛ مبلمان خرید و فروش میکرد؛ حتی کارت ویزیت داشت. اما در پس این مبلمان شبکۀ بزرگ تبهکاری پیشاپیش آماده بود تا اینک با توجه به ممنوعیت الکل یک چرخش مالی بزرگ برای خود و مردانش رقم بزند. شبکههای مافیا و خلافکار که پیشتر تِرناُوِر نسبتاً ناچیزی داشتند، اکنون با دست گرفتن قاچاق الکل به امپراتوران زیرزمینی تبدیل شدند. در برابر این حجم عظیم تولید، توزیع و مصرف قاچاق فقط چند هزار نیرو برای اجرا و نظارت بر قانون ممنوعیت حضور داشتند که حقوق ماهیانهشان پول توجیبیِ پادوهای امثال آلکاپون بود.
هیچکدام از آن اتفاقهای مثبتی که پرهیزکاران و خیرخواهان انتظارش را داشتند رخ نداد! بارهای مخفی بیسروصدایی در سرتاسر آمریکا شکل گرفت ــ به نام اسپیکایزی (speakeasy) ــ که پاتوق میگساریها بود و تعداد آنها نیز دو برابر تعداد بارهای تا پیش از ممنوعیت بود. عملاً هر کس هر زمان میخواست، دسترسی به الکل داشت ــ خب فقط باید چند سِنت بیشتر میداد که راضی بود و حلالواری حساب میشد! زیرا به هر حال قاچاقچیان بابت این پِیکهای همهجا آماده زحمت کشیده بودند. کوبا ــ جایی که آلکاپون ویلای بزرگی داشت ــ به یکی از نقاط اصلی قاچاق الکل تبدیل شد. از آنجا که پول زیادی به چرخش مالی تبهکاری راه یافت، شبکههای تبهکار بزرگتر و پرکارتر شدند و از جهت مالی میتوانستند بزرگترین و بلندپایهترین مأموران را بخرند یا جابجا کنند و با این چرخش مالی میتوانستند وارد کارهای سالم هم بشوند. پول را از میگساری مردم درمیآوردند و سرمایهگذاری را جای مشروع میکردند. دولت و جامعۀ آمریکا سنگی در چاه انداخته بود که نمیتوانست خود آن را از چاه درآورد. انگار این چاه فقط عمیق و عمیقتر میشد. هیچ یک از شاخصهای اجتماعیِ مرتبط با مصرف الکل نیز بهبود نیافت ــ که همهچیز بدتر هم شد.
رفتهرفته این قانون به تصمیمی نامحبوب در جامعۀ آمریکا تبدیل شد و در سال ۱۹۳۳ مجالس قانونگذاران آمریکایی یکی یکی آن را بدون جدل چندانی برداشتند. چند ایالتی هم که مقاومت میکردند چند سال بعد به قافلۀ نادمان پیوستند.... دولتها میتوانند هر قانونی را که دوست دارند بگذارند، اما در نهایت نمیتوانند سبک زندگی مردم را در بلندمدت تعیین یا عوض کنند. سبک زندگی منوط به باور و عقاید فرد است. جبر هم که معروف است که همیشه در جهت عکس عقاید عمومی عمل میکند. قانونی که برای اجرا نیاز به نظارت دائم داشته باشد، عملاً قانونی شکستخورده است؛ فقط خطی بر دفتری موریانهخورده است. حتی بزرگترین دولت با درازترین بازوان، فقط میتواند بر درصد کوچکی از زندگی مردم نظارت کند. حکمرانی موفق منوط به رعایت عقاید شهروندان است، وگرنه زور بیهوده است؛ زوری که یک روز دیگر جواب نمیدهد.