«قیاسهای ناروا» یکی از خطاهای نظری که از فردای انقلاب ۵۷ به | تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«قیاسهای ناروا»
یکی از خطاهای نظری که از فردای انقلاب ۵۷ به جان افکار ایرانیان افتاد، این بود که سرنوشت جمهوری اسلامی را دائم با سرنوشت حکومت پهلوی مقایسه میکردند. هیچکس هم به این فکر نمیکرد که اصلاً ما اجازه داریم به آسانی جمهوری اسلامی را با حکومت(های) پیشین مقایسه کنیم و از این رهگذر «نتایج» دلخواه را بگیریم؟ در واقع اصلاً دلیلی نداشت کسی به این فکر کند که آیا چنین مقایسهای مجاز است یا نه، زیرا همۀ مقایسهکنندگان هدفشان گرفتن نتایجی بود که دوست داشتند ــ مسئله یک قیاس علمی و نظری دقیق نبود، بلکه مهم نتیجۀ مطلوبی بود که از این مقایسه میخواستند بگیرند.
اما وقتی بفهمیم این مقایسه از کجا آمده و ریشه در چه وضعیتی داشته است، ابعاد آن را بهتر میفهمیم. بسیار بعید است در صحبتهای یکی از وابستگان، سیاستمداران یا طرفداران حکومت شاه بشنوید که حاکمیت شاه را با جمهوری اسلامی مقایسه کند. این مقایسه از جای دیگری آمده است... در واقع، این مقایسه را خودِ انقلابیهای ۵۷ خیلی زود ــ کموبیش از فردای انقلاب ــ باب کردند و بعد به نحوی خستگیناپذیر دائم تکرار کردند و تکرار کردند. مقایسۀ وضع موجود (در هر زمان از دوران پس از انقلاب) با دوران شاه در واقع «ترفندی سیاسی» برای انتقاد از وضع موجود و ترساندن حکومت یا جناح رقیب از عواقب رفتارهایش بود. چون انقلابیها خود را استبدادستیز میدانستند، طبعاً بهترین روش برای تخریب طرف مقابل هم این بود که ویژگیهای استبدادی ــ یا «طاغوتی» ــ را به او نسبت دهند. این شد که گزارۀ بنیادینی شکل گرفت: «شاه چنین کرد و چنان شد، شما هم چون چنین میکنید، چنان خواهید شد!»
از این پس، هر کس به تعبیری از قطار انقلاب پیاده ــ یا اخراج ــ میشد، یادش میافتاد که وضعیت فعلی را با زمان شاه مقایسه کند، در حالی که خود او یا جریانش تا همین چند هفته پیش سوار همین قطار بود و هیچ هم حس نمیکرد شباهتی میان حکومت فعلی و حکومت شاه وجود دارد. برای او از این پس بهترین روش این بود که دائم وضعیت ناخوشایند فعلی را با سالهای ۵۶ و ۵۷ مقایسه کند تا هم حکومت را ملامت کند، هم خود را در موضع حق بنشاند و هم ترسی در دل رقیب بیندازد بلکه در افکارش تغییری ایجاد شود ــ و به فرض محال، اگر رقیب رفتارش را تغییر میداد و او را دوباره به حاکمیت راه میداد، دیگر نیازی نبود وضعیت موجود را با دوران شاه مقایسه کند. طرف مقابل هم پس از مدتی عادت کرد هر از گاهی یکی بیاید و وضع موجود را با دوران شاه و به ویژه با سالهای ۵۶ و ۵۷ مقایسه کند، و به این ترتیب نسبت به مقایسه اصلاً بیتفاوت شد.
اما در این میان، آنچه هیچکس گوشزد نمیکرد این بود که چنین مقایسهای از بنیاد غلط است. ساختار، سرشت و محتوای جمهوری اسلامی با ساختار، سرشت و محتوای حکومت شاه فرق میکرد و همانقدر که مقایسۀ جمهوری اسلامی با دولت ساحل عاج مقایسۀ بیمعنایی میتواند باشد، مقایسهاش با حکومت پیش از انقلاب هم مقایسۀ بیپایهای است. تنها شباهت قابلقبول و قابلاعتنا ــ واقعاً تنها شباهت ــ میان جمهوری اسلامی و حکومت شاه این است که هر دو بر ایران حاکم بودهاند؛ و چنین شباهتی هم که عملاً به هیچ دردی نمیخورد.
البته چنین مقایسۀ اشتباهی از کسانی که حتی انقلاب خودشان را هم درست درک نکرده بودند، عجیب نیست. آنها چون انقلاب خودشان را درست نفهمیده بودند، وقتی به اهدافشان نرسیدند شروع کردند به گفتن اینکه «انقلاب ما دزدیده شد!» اما انقلاب دزدیده نشده بود و اتفاقاً مسیری را طی میکرد که به خوبی قابل پیشبینی بود و نشانههای آن آشکارا از پیش از انقلاب هویدا بود. مشکل این بود که همۀ آنها از ظن خود یار آن شده بودند و اینک ظنشان درست از آب درنیامده بود و به فرضیۀ «انقلابدزدی» پناه برده بودند. به این ترتیب، کسانی که انقلاب خودشان را درست نفهمیده بودند، باید هم پس از آن شروع میکردند به اشتباهات نظری دیگر ــ از جمله مقایسۀ حکومت انقلابی با حکومت شاه. جالب اینکه تحلیلهای آنها بارها به قول تحلیلگران بازارهای مالی فِیل شد (یعنی اشتباه از کار درآمد)، اما به این فکر نیفتادند که شاید بنیاد تحلیلشان غلط باشد (طبیعی هم بود! کار نظری و علمی که نمیکردند، فقط بحث و جدل سیاسی در میان بود).