(ادامه از پست پیشین) حال برگردیم به مثال جمهوری وایمار... چرا | تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
(ادامه از پست پیشین)
حال برگردیم به مثال جمهوری وایمار... چرا گفتم انقلاب آلمانیها عجولانه بود؟ زیرا متوجه نبودند وقتی همۀ مراجع قدرت سنتی را ــ با آن دیکتاتوریِ محدود سنتیشان ــ از میان برمیداشتند، برهوتی ایجاد میکنند که از دل آن دیکتاتوری توده سر برمیآورد. فاشیسم از ریشه سر درنمیآورد، بلکه بیشتر نتیجۀ «بیریشگی» است. بین رهبران فاشیسم و سنت محافظهکاری یا هیچ ارتباطی نبود یا کمترین ارتباط بود؛ آن هم ارتباطی صرفاً تاکتیکی. در آلمان سنت جمهوریخواهی ضعیف بود، اما وقتی وضع جبههها خراب شد و آلمان رو به شکست رفت، حاکمیت لرزید. جمهوریخواهان آلمان از این لغزش دیکتاتوری استفاده کردند و اعلام جمهوری کردند. خیال کردند تمام شد! خیال کردند تاریخ را دوپلهیکی کردند! اما خبر نداشتند با نابودی مراجع محافظهکار سنتی، زمینه را برای ظهور بدسگالترین و غیرانسانیترین دیکتاتوری فراهم میآوردند. در خلأ امپراتور، توده گشت و امپراتوری را از میان عوام برای خود پیدا کرد؛ امپراتوری بیریشه، بیفرهنگ، بیهویت و خشونتطلب: هیتلر!
به همین دلیل، از نظر من جمهوری هم به اندازۀ دیگر اشکال حاکمیت در معرض تبدیل به دیکتاتوری است ــ حتی گاهی بیش از دیگر نظامها، زیرا آسانترین پلکان را برای رسیدن یک اکثریتِ ضددموکرات به قدرت تدارک میآورد. در یک نظام دیکتاتوری، اکثریتِ ضددموکرات، دستکم باید برای رسیدن به قدرت با دیکتاتور بجنگد. اما در جمهوری به آسانی به قدرت میرسد.
اگر اکثریت یک جامعه ضددموکرات، ضدآزادی و استبدادخواه باشند، خود را به جامعه تحمیل میکنند ــ در هر فُرم! در شکل جمهوری این کار را آسانتر انجام خواهند داد! بسیار آسانتر! در چشم بر هم زدنی! برایم عجیب است، ایرانیانی که 120 سال است «بحران دولت» و «نزاع حاکمیتی» داشتهاند، هنوز درک نکردهاند «شکل حاکمیت» چقدر میتواند پوچ باشد.
اما راهحل چیست؟ اصلاً این معضل راهحلی دارد؟ یا باید صبر کنیم تا عموم ایرانیان دموکرات شوند؟ از نظر من فقط یک راهحل برای این معضل وجود دارد. بگذارید با مثالی به جواب برسیم:
دو کرسیِ مدیریتی را در نظر بگیرید؛ کرسیِ «الف» و کرسی «ب».
یک: صاحبِ کرسی الف صد هزار کارمند دارد، سالانه دهها میلیارد دلار بودجه دارد، بر دهها شرکتِ تابعه نظارت دارد. چندین بانک وابسته به تصمیمات او هستند. سراسرِ زندگی کارمندانش وابسته به تصمیمات اوست: از میزان حقوق تا وضعیت تحصیلی کودکان و حتی تفریحات و اوقات فراغت. کرسی الف هزاران دارایی دارد که نظارت بر همۀ آنها در اختیار صاحب این کرسی است.
دو: صاحب کرسی ب فقط چند هزار کارمند دارد. بودجۀ سالانهاش فقط چند میلیون دلار است و به شدت بر آن نظارت میشود. هیچ شرکت و مؤسسۀ بیرونی متأثر از تصمیمات او نیست. زندگی کارمندانش فقط به جهت تصمیمات داخلی شرکت وابسته به تصمیمات اوست. کرسی ب فقط دو سه دارایی دارد که نظارت بر آنها نیز بر عهدۀ یک هیئت مدیره است.