Get Mystery Box with random crypto!

(ادامه از پست پیشین...) عموم یاران مصدق که هشت سال پس از سرنگ | تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی

(ادامه از پست پیشین...)

عموم یاران مصدق که هشت سال پس از سرنگونی او در جبهه ملی گرد آمدند، مخالف حجاب بودند و خواستار حق رأی برای زنان بودند (پیش از آنکه شاه در این موارد اقدام کند). فرض کنید دولت مصدق ــ دولت ایدئال روشنفکران ــ جرئت می‌کرد به سمت چنین موضوعاتی برود. چه آینده‌ای داشت؟

اصلاً چرا سراغ فرض و گمان برویم؟ نارضایتی عمیق آیت‌الله بروجردی از مصدق ربطی به رابطه مصدق با شاه نداشت و سر موضوعاتی بسیار ساده‌تر از مثلاً حجاب بود. وقتی مصدق پس از ۲۸ مرداد محاکمه شده بود، چند نفر، از جمله روحانی نیکوکاری مثل آقای فیروزآبادی، وقتی پیش آیت‌الله بروجردی رفتند تا او از شاه بخواهد در مجازات مصدق تخفیفی در نظر گرفته شود، با بدترین واکنش حضرت آیت‌الله روبرو شدند. مثال ساده‌تری بزنم؟ وزارت فرهنگ دولت مصدق در زمینۀ اوقاف با تولیت آستان حضرت معصومه درگیر شد و تولیت قم را برکنار کرد. ناراحتی به جایی رسید که آیت‌الله بروجردی درخواست تذکره (پاسپورت) کرد تا از ایران برود و دولت مصدق عقب‌نشینی کرد. یا در مثالی دیگر، حتی یاران و پسر مصدق هم به این واقعیت اذعان دارند که اگر مصدق در سی تیر ۱۳۳۱ پیروز شد و در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شکست خورد، یکی از دلایلش این بود که در سی تیر آقای کاشانی (به همراه جمعی از روحانیون) پشت او بود و در ۲۸ مرداد روبروی او.

آری، این فقط یک مورد از مشکلاتی است که یک دولت در ایران می‌توانست داشته باشد. اگر فکر می‌کنید مرحوم مصدق می‌توانست با اتحاد و انسجام مشکلات را حل کند، سخت در اشتباهید. کافی است مروری کنید بر سرنوشت جبهه ملی دوم که در عرض دو سال شکست خورد، زیرا میان خود مصدق و جبهه ملی سر نحوۀ عضوگیری اختلاف افتاد و در نتیجه جبهۀ ملی به نوعی خودانحلالیِ مسکوت دست زد. ایجاد اتحاد فراگیر حتی میان مصدق و یارانش نیز کار آسانی نبود، در حالی که این افراد عموماً انسان‌های شریف و خدمتگزاری بودند. مسئله دقیقاً همین است که به قول آلمانی‌ها «شیطان در جزئیات است». یعنی هنگام عمل مشکلات سر باز می‌کند. روشنفکر درگیر این هزارتوی کُشنده نمی‌شد.

در پایان یک نمونه تاریخی از فرایند توهم‌زدایی می‌آورم. (نو)جوانان راست افراطی در دهه بیست به اندازه چپ‌های کمونیست آرمان‌گرا بودند. این جوانان که با دیدن اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ سرخورده شده بودند، انتظار داشتند ایران تا آخرین نفس با متفقین بجنگد، حتی اگر هزینۀ این جنگ ویرانی ایران باشد. اینان در نظر و عمل رادیکال بودند. بارزترین گروه اینان جوانان ناسیونالیستی بودند که در جریان کوچک اما بسیار مصممِ پان‌ایرانیسم جمع شده بودند. اینها به کارهای تروریستی گرایش داشتند. البته کسی را نکشتند، اما میان چپ‌ها رعب ایجاد می‌کردند و در نهایت فقط خودشان تلفات دادند. علیرضا رئیس، یکی از جوانان این جریان، وقتی روی نارنجکی کار می‌کرد، در پی انفجار نارنجک تکه‌تکه شد. محسن پزشک‌پور و داریوش همایون، دو نفر دیگر از جوانان این گروه، رفته بودند به مقر متروک آمریکایی‌ها در امیرآباد تا مهمات پیدا کنند. پای همایون روی مین رفت و از مچ قطع شد. پزشک‌پور او را کول کرد و به بیمارستان آورد و همایون برای همیشه پایش را از مچ از دست داد.

این جریان نیز همان روحیات یوتوپیایی روشنفکران را داشت. اما برخی از جوانان این گروه پس از مدتی وارد کار اجرایی شدند با واقعیت آشنا شدند و برگشتند روی زمین (و البته با سرشکستگی از این برهه از زندگی‌شان یاد می‌کردند). از میان اینها دولتمردان تأثیرگذاری سر برآوردند: علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد شد و از چهره‌های محوری توسعه در دهه چهل شد. خداداد فرمانفرمائیان رئیس سازمان برنامه و بودجه شد. و آن داریوش همایون هم در دهه چهل سردبیر روزنامۀ آیندگان شد و از میانۀ دهه پنجاه سیاستمدار شد (و به عنوان وزیر اطلاعات در دولت آموزگار آن مقالۀ جنجالیِ رشیدی مطلق را منتشر کرد که سرآغاز انقلاب ۵۷ شد).

در اینکه پس از ۲۸ مرداد دیکتاتوری پدید آمده بود و آزادی سیاسی فقط برای طرفداران حکومت وجود داشت، تردیدی نیست. اما این جدال با حکومت سر آزادی سیاسی چشمبندی ایجاد کرده بود که اجازه می‌داد نزد مخالفان حکومت مسئلۀ توسعه مسکوت بماند، همه‌چیز به «دعوا سر آزادی سیاسی» تقلیل داده شود و از آن هزارتوی مشکلات دیگر سخنی به میان نیاورد.

اگر بخواهم نقدی اصولی بر جریان روشنفکری ایران وارد بدانم، این است که راهکاری برای توسعه نداشت. نه به این معنا که ایده‌ای نداشت ــ ایده‌های یوتوپیایی یا رمانتیک فراوان داشت. اما درک نکرده بود که قضیه بسیار دشوارتر از آن چیزی است که حساب می‌کرد. می‌خواستند با جدول ضرب پیچیده‌ترین معادلات را حل کنند و به آن جدول ضرب هم غره بودند، زیرا هیچ‌گاه راه‌حل‌هایی که از جدول ضربشان درمی‌آمد به مرحله اجرا گذاشته نمی‌شد تا مشخص شود چقدر ساده‌لوحانه است.

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی