«فرانسه در آتش ماکرون» بیایید بحث را با «آسیبشناسی» دربارۀ | تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«فرانسه در آتش ماکرون»
بیایید بحث را با «آسیبشناسی» دربارۀ موقعیت سیاسی خودمان آغاز کنیم. ما ایرانیها به دلیل اینکه سیاست بر همۀ شئون زندگیمان سایه افکنده، ناگزیر بیش از حد سیاسی شدهایم. از طرفی بعید میدانم هیچ ملتی در دنیا به اندازۀ ما آماج روایتهای سیاسی متکثر و متضاد باشد. هر رسانهای یقۀ ما را میگیرد و به سویی میکشد. در این آماج و سیاستزدگیِ تحمیلی طبیعی است شامۀ سیاسی ما هم تیز میشود. تا اینجا را به رغم همۀ سرشکستگیهایمان در دهههای اخیر باید به فال نیک گرفت. آدم تیزبین و تیزشامه به هر حال روزی گلیمش را از آب بیرون میکشد.
اما این به آن معنا نیست که ما از جهت سیاسی از هر نظر هوشمند شدهایم و سواد و تجربۀ سیاسی کافی داریم. نه، ما یک مشکل اساسی داریم که بسیار هم خطرناک است. به بیان ساده، یک طرف ما پخته (چهبسا سوخته)، اما طرف دیگرمان خام مانده. کدام طرف؟ میگویم... ما در درگیری سیاسی با «خودِ» حاکمیت تجربه بسیار داریم، اما در درگیری «درون حاکمیت» به دلایلی کمتجربه ماندهایم و متأسفانه هنوز با پرسشهای اصلیِ سیاست رویارو نشدهایم. دلیل این مسئله ساده است: مشکل در سطح پایین دموکراتیزاسیون نهفته است؛ یعنی ما یا از حکمرانی مردم بر مردم محروم بودهایم یا سطح پایینی از حکمرانی مردم بر مردم را داشتهایم. در نتیجه تجربیاتمان در زمینۀ حکمرانیِ مردم بر مردم ضعیف مانده.
در قرن گذشته در مبارزه با اصل حکومت تجربه فراوان داشتهایم (البته خود این تجربیات نشاندهندۀ کمتجربگی و ناپختگی سیاسی ما بوده است)، اما در مبارزۀ سیاسی درون یک ساختار سیاسی کمتجربهایم. دلیل این وضعیت روشن است: ما اول باید مبارزه کنیم تا حاکمیت ما را به سیاست راه بدهد، بعد درون ساحت سیاسی میتوانیم مبارزه کنیم. همۀ زور ما میرود برای «ورود به سیاست»؛ یعنی یا راهمان نمیدهند، یا جوری راه میدهند که با راه ندادن فرقی ندارد. بنابراین زورمان صرف «ورود به سیاست» میشود؛ نه صرف «ادارۀ سیاسی». اگر دقت کنیم، حتی دو دهه کشاکشِ جریان اصلاحات هم در واقع زور زدن برای «ورود» به سیاست بود، نه تلاش برای ادارۀ امور... بنابراین، دچار رشدی کاریکاتورگونه در فهم سیاسی شدهایم. در مبارزه با کل حکومت، «پیر فرزانه» (شاید هم استیکِ جزغاله) شدهایم و در مبارزه درون حکومت کمتجربه ــ حتی خام ـــ ماندهایم.
خب اگر بپرسید، مگر دعوای سیاسی چیست؟ پاسخم دقیقاً محتوای این نوشتار است. نمونۀ آن نوع کنشگری سیاسی که ما از آن بیبهره ماندهایم، دقیقاً چیزی است که اینک در فرانسه جریان دارد. اگر بخواهم حرف آخر را اول بزنم باید بگویم: دعوای امروز در فرانسه را میتوان «دعوایی میان ادارۀ سوسیالدموکراتیک و ادارۀ لیبرال» توصیف کرد. به گمانم کسانی که ماکرون را میشناختند، یعنی میدانستند او از حدود یک دهۀ پیش چه مسیری را طی کرده بود، حدس میزدند که او بالاخره چنین آتشی را در فرانسه روشن خواهد کرد. پس به عقب برویم...
فعالیت سیاسی جدی مکرون از دولت فرانسوا اولاندِ سوسیالیست آغاز شد. مکرون در حوزۀ اقتصاد، امور مالی و بانکی و دارایی تخصص داشت. پس از ورود به وزارت امور مالی، در مؤسسۀ مونتِن (L'INSTITUT MONTAIGNE) کار میکرد که اندیشکدهای لیبرال بود. او پس از جذب در وزارت اقتصادِ دولت اولاند، برای خودش جناح لیبرالی ایجاد کرده بود ــ در حالی که آرنو مونتِبورگ، وزیر اقتصادِ سوسیالیست، سیاستهایی سوسیالدموکراتیک را دنبال میکرد. بگذارید با مثالی نشان دهم فرق قضیه کجاست:
وقتی شرکت جنرال الکتریک آمریکا در سال ۲۰۱۴ میخواست شرکت فرانسویِ «آلستوم» را در اختیار بگیرد، مونتنبورگ، وزیر اقتصاد، میخواست شرکت آلستوم را سریع دولتی کند و با این پیشدستی جلوی جنرال الکتریک را بگیرد. مکرون توانست رئیسجمهور و نخستوزیر را مجاب کنند در این مسئله اصلاً مداخله نکنند. یعنی او روی دست وزیر اقتصاد بلند شد. شعار او این بود که «مگر ما ونزوئلاییم که دولتمان اقتصاد خصوصی را اداره کند؟!» در نهایت مکرون موفق شد چپها را در وزارت اقتصاد کنار بزند و اولاند او را در اوت همان سال به عنوان وزیر اقتصاد، صنایع و امور دیجیتال منصوب کرد. نتیجه روشن بود: مکرون گردش به راستی در برنامههای وزارت اقتصاد ایجاد کرد و از سیاستهای سوسیالدموکراتیک فاصله گرفت. در نتیجه برای مثال اجازه داد شرکت اسافآر، یکی از بزرگترین شرکتهای مخابراتی فرانسه، به یک سرمایهدار فرانسویـاسرائیلی به نام پاتریک دراحی فروخته شود ــ وزیر اقتصاد پیشین جلوی این کار را گرفته بود. اما اقدام عمدۀ ماکرون در وزارت اقتصاد تصویب قانونی بود که به «قانون ماکرون» معروف شد. ایدۀ اصلی این قانون «لیبرالیسازی اقتصاد» بود؛ البته مجلسیها تا توانستند به آن بند و تبصره افزودند تا آن را به شیر بییالودمی تبدیل کنند.