(ادامه از پست پیشین) اصلاً آیا محروم کردن انسانها از «امکانا | تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
(ادامه از پست پیشین)
اصلاً آیا محروم کردن انسانها از «امکانات بیشتر» خود نوعی بیعدالتی نیست؟ از دیگر سو «حدّ این محدودیت» کجاست؟ مثلاً اگر مدارس غیرانتفاعی وجود نداشته باشد، والدین حق دارند برای فرزندشان کتاب کمکآموزشی بگیرند؟ حق دارند معلم خصوصی بگیرند؟ یا اینها هم مصداق بیعدالتی است؟ راستی! اصلاً خود پدر و مادر حق دارند روزی چند ساعت وقت بگذارند و بکوشند سطح علمی فرزندشان را بالاتر برند، یا این هم ناعدالتی است؟ بهتر نیست تدریس خصوصی جرمانگاری شود تا کسی حق نداشته باشد با دادن پول به یک معلم برای فرزندش امکانات آموزشی بهتری فراهم کند؟ اگر دانشآموزی در ورزش یا در هنر مستعدتر از دیگران باشد، نباید حق داشته باشد از امکاناتی فراتر از مدرسه استفاده کند؟
آیا عدالت آموزشی این است که یک «حد آموزشی» تعریف شود و همۀ فرزندان یک ملت حقی فراتر از آن نداشته باشند؟ چنین مفهومی از عدالت «تفاوت انسانها» را نادیده میگیرد. حتی اینکه پدر و مادری «دلسوزتر» از یک پدر و مادر دیگر هستند، خود «تفاوت» است و نادیده گرفتن آن مصداقِ مجازات کردن افراد به دلیل شایستگیشان است. این حق انسانهاست که دستشان در امکانهای زندگی باز باشد. هیچ قدرتی حق ندارد به انسانها امر کند «فقط فلان اندازه امکانات حق دارید استفاده کنید!» کسی حق ندارد برای خانوادهها میزان غذایی را که اجازه دارند بخورند مشخص کند؛ تعداد لباسی را که میپوشند؛ تعداد سفری که میروند؛ تعداد فیلمی که در سال میبینند؛ میزان ساعات خواب و بیداری و... را مشخص کند. اگر بنا بر این باشد که قدرتی دولتی تحت عنوان «عدالت» برای امکانات زندگی انسانها «سقف» تعیین کند، این روند پایانی ندارد. به همین منوال، در زمینۀ آموزش نیز دولت اجازه ندارد یک سقف آموزشی تعیین کند و اجازه ندهد دانشآموز و والدین علاقهمند چیزی فراتر از آن داشته باشند.
آموزش هم دقیقاً یک کالاست و میتواند کیفیتهای بسیار متنوعی داشته باشد. محروم کردن جامعه از یک آموزشِ غیردولتیِ بهتر، درست مانند محروم کردن جامعه از یک خودروی غیردولتی بهتر است. هیچ دولتی حق ندارد چنان گستاخ باشد که برای کالاهای مصرفی مردم سقف تعیین کند. این عدالت نیست، توتالیتاریسمی غیرانسانی است و ماهیتاً ظالمانه است. انسانها یک بار زندگی میکنند و نهایت بدبختی و سیهروزی یک انسان این است که در این یک بار فرصتِ زندگی گیر دولتی بیفتد که به خود حق میدهد کیفیت و کمیت زندگی مردم را تعیین کند. دولتی که سقف امکانات آموزشی را تعیین میکند، سقف خودرو، سقف یخچال، سقف لوازم خانگی و سقف همهچیز دیگر را هم تعیین میکند (و شوربختانه باید بگویم ما در ایران عملاً چنین وضعیتی را در بسیاری از امور داریم و به اسم حمایت از تولید داخلی از طریق حصارکشی گمرکی و قیمتسازی، یک سقف زندگی محقر و گاه رقتانگیز را برای اکثریت مطلق جامعه تعیین کردهایم!)
در بحث آموزش، فریب مغالطههای کمونیستی را نخورید. موفقیت در کنکور نتیجۀ «پول» نیست؛ بلکه نتیجۀ مجموعۀ گستردهای از عوامل است: تلاش فردی، استعداد و توانایی، حمایت گستردۀ خانوادگی (که یکی از عناصر آن پول است) و فرایند مفصل آموزشی که طبعاً تدارک آوردن آن هزینهبر است. از اینکه مدارس دولتی در این رقابت بازندهاند تعجب نکنید، همۀ نهادهای دولتی در رقابت با همۀ نهادهای خصوصی بازندهاند. دولت هر جا حضور پیدا کند ماهیتی بوروکراتیک دارد و بوروکراسی همیشه در برابر بخشِ سودمدارِ خصوصی، کُند، خرفت، کمبازده، ناتوان و بازنده است. با دیدن این واقعیتها به جای افتادن در تلۀ «عدالت کمونیستی»، باید پذیرفت بوروکراسی دولتی در همۀ زمینهها ــ از جمله آموزش و پرورش ــ در برابر بخش خصوصی بازنده است و باید محدود شود، زیرا زندگی و پیشرفت را محدود میکند.
عدالت تعیین سقف نیست، بلکه تعیین کف است. هر گونه تعیین سقف نه تنها عدالت نیست که ظلم است، زیرا فرصت زندگی بهتر را از انسانها میگیرد و انگیزۀ پیشرفت را خفه میکند و در نتیجه کل جامعه عقبمانده میشود. عدالت آموزشی صرفاً همین است که یک نظام آموزش عمومیِ رایگان در جامعه وجود داشته باشد. و فراموش نکنید که این آموزش در اصل «رایگان» نیست. برای شهروند رایگان است، اما پول آن را جامعه میدهد. همان شهروندان دیگر که فرزندانشان را به مدرسۀ غیردولتی میگذارد (و الزاماً هم پولدار نیستند)، با دادن مالیات هزینۀ آموزش رایگان دیگران را فراهم میکنند؛ یعنی هم خرج تحصیل غیردولتی فرزند خود را میدهند و هم خرج تحصیل رایگان فرزند هموطنشان را میدهند.