«هیولای گلوبالیسم» یکی از تعابیر سیاسی که چند سالی است در فض | تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«هیولای گلوبالیسم»
یکی از تعابیر سیاسی که چند سالی است در فضای مناقشات و مباحث نظری ایران زیاد به کار میرود، تعبیر «گلوبالیستها» است. گلوبالیسم معمولاً به معنایی منفی ــ و گاه به شدت منفی ــ به کار میرود و تردیدی در این باره وجود ندارد که هر چه «گلوبالیستها» پشتش باشند، چیز جز شر و ناگواری نیست و مصیبتی از آن برخواهد خاست. اما مفهوم «گلوبالیسم» کاربران بسیار متفاوتی دارد و همین هم آن را عجیب و مبهم کرده: هم راستها ــ به ویژه راست افراطی ــ از آن استفاده میکنند، و هم در ادبیات چپها تعبیر گلوبالیسم به معنایی منفی به کار میرود. هم چپ و هم راست (راست افراطی، راست بنیادگرا، راست هویتطلب، راست قومگرا، راست اولتراناسیونالیست، راست شبهفاشیست) به نیرویی که آن را «گلوبالیست» مینامند میتازند و اصلاً هم مشکلی ندارند که دچار تشابه مفهومی شدهاند ــ یعنی چپ از اینکه با راستها همصدا شده است مشمئز نمیشود و راست هم از اینکه تعبیر چپها در دهانش افتاده منزجر نمیشود.
در این متن میخواهم کمی مفهوم «گلوبالیسم» و «گلوبالیست» را به آن معنایی که مورد نظر چپ و راست است توضیح دهم تا اصلاً مشخص شود صحبت دربارۀ چیست و چه شده است که چپ و راست همنوا شدهاند؟! مگر میشود دو جریان سیاسی که از جهت بنیادهای نظری اینهمه از هم دور و متضادند، اشتراک نظر پیدا کنند؟
اول اینکه باید یادآوری کنم چپ و راست افراطی همیشه نقاط اشتراک داشتهاند. اصلاً بیناد نظریۀ «توتالیتاریسم» بر اینهمانی یا دستکم «همگروه بودن» چپ و راست افراطی استوار است. ایدئولوژیهای چپ و راست افراطی متفاوت است، اما عناصر مشترک در آنها وجود دارد (با اهداف متفاوت یا متضاد) و گاه نتایج عملی آنها نیز، یعنی وقتی ایدئولوژیِ خود را پیاده میکنند، به نظم سیاسی مشابهی تبدیل میشود (باز هم با اهداف متفاوت). مثلاً فاشیسم/نازیسم و کمونیسم هر دو به یک اندازه ضدلیبرال بودند و روی بد بودن کاپیتالیسم هم اتفاق نظر داشتند؛ فقط کمونیسم کلاً مالکیت خصوصی را از میان برمیداشت، اما فاشیسم بخشی از سرمایههای کاپیتالیستی را دولتی ــ سوسیالیستی ــ میکرد و بخشی را با مداخلات گستردۀ دولت (یعنی اولویت دادنِ سیاست بر اقتصاد) زیر فرمان خود درمیآورد. جای این نیست که این بحث را اینجا بیش از این باز کنم و به این بسنده میکنم که کمونیسم و فاشیسم هر دو شورش علیه لیبرالیسم بودند (لیبرالیسم به عنوان جریان اصیل مدرنیته).
پس اینکه چپ و راست جاهایی اتفاق نظر داشته باشند اصلاً چیز جدیدی نیست. در مورد گلوبالیسم هم نوعی از همین اتفاقنظرها پدید آمده و کموبیش حتی همان «اتفاقنظر کلاسیک» بازتولید شده است.
اول برویم سراغ راست افراطی ببینیم از گلوبالیسم چه میفهمد:
درد راست افراطی این است که معتقد است فرایند «جهانی شدن» از دنیا «مرززدایی» میکند. مسئلۀ راست «هویت» است و معتقد است با جهانی شدن ــ یعنی با تن دادن به ارزشهای جهانی و پذیرش شیوههای تولید و زندگی در ابعاد جهانی (و نه ملی، محلی و بومی) ــ هویتشان در نوعی هویت جهانی حل میشود. راستِ هویتطلب ابعاد بومی را مرجع و ساحتِ تعریف زندگی میداند و تن دادن به فرایندهای جهانی را تضعیف این هویت مستقل قلمداد میکنند. آنها فکر میکنند وقتی شیوۀ تولید جهانی شود، واحد اجتماعیشان به قطعهای از پازل تولید جهانی تبدیل شود و تجارت آزاد میان ملتها و کشورها برقرار شود، هم حاکمیتهای ملی که نگهبان هویتهای محلی است تضعیف میشود و هم شباهتهایی ناخواسته از بیرون به اجتماعشان تحمیل میشود. عوامل بیرونی ماهیت درونی را عوض میکند و رفتهرفته همۀ مردم دنیا یکشکل و یکسان میشوند و فرد به جای اینکه به ملت، مردم، قوم و اجتماعش تعلق داشته باشد، «جهانمیهن» میشود؛ یعنی شهروندی میشود در جهانی که زیر فرمان یک اقلیت است ــ نام این اقلیت را چه میگذارد: «گلوبالیستها».
در اینجا شمیم واضحی از بازتولید «تئوریهای توطئۀ جهانی» هم به مشام میرسد. همیشه این ایده که این دنیا یک اتاق فرمان دارد و یک محفل کوچک قصد دارد بر جهان مسلط شود، ایدۀ جذابی بود... در طول عصر جدید خیلیها در این اتاق فرمان خیالی نشستهاند: یسوعیان، فراماسونها، ایلومیناتیها، یهودیان، سیصد خانواده ــ و حالا هم «گلوبالیستها». البته نمیخواهم بگویم همۀ راستهای ضدگلوبالیست به این ورطۀ تئوری توطئه هم افتادهاند، اما این توطئهباوری در میانشان رواج دارد.