(ادامه از پست قبلی) اما وقتی صحبت از نقد جهانی شدن و تولید در | تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
(ادامه از پست قبلی)
اما وقتی صحبت از نقد جهانی شدن و تولید در ابعاد جهانی میشود، یعنی رسیدهایم به «کاپیتالیسمستیزی»؛ و از قضا بخش بزرگی از راستها ــ یعنی راست ضدلیبرال ــ همیشه «کاپیتالیسمستیز» هم بوده است. کاپیتالیسم بلای جان فئودالها شد و قدرتهای سنتی و محافظهکار قدیم از کاپیتالیسم بیزار بودند، زیرا باعث شد «پاپتیهای بیاصلونسبِ» طبقۀ متوسط قدرت بگیرند و در ثروت و جایگاه اجتماعی از اشراف و نجبا بالا بزنند. کاپیتالیسم شیوۀ تولید ثروت را در جامعه عوض کرد؛ دیگر نمیشد با اتکا به دارایی آباء و اجدادی و زراعت سرآمد بود. جامعه صنعتی شد، رعیتها کارگر شدند و ملاکان و نجبا رفتهرفته وضعیتی فسیلی یافتند.
اما وقتی به کاپیتالیسمستیزی میرسیم استادان بحث کسان دیگریاند؛ میدانداران اصلیِ کاپیتالیسمستیزی در میان راستها نبودند (گرچه راست همیشه نظرات ضدکاپیتالیستی داشته است). از اینجا به بعد نوبت به چپهاست تا پرچمداران اصلی باشند؛ علیه همان نیروهایی که راستها به آنها میگویند «گلوبالیستها». نقطۀ همپوشانی چپ و راست در بحث ضدیت با گلوبالیسم نیز همینجاست؛ با این تفاوت که چپ در تعریف خود ریشۀ قضیه را در مفهوم «نئولیبرالیسم» میفهمید ــ و البته راست نیز همینقدر مشتاقانه ضدنئولیبرال شد؛ بدون اینکه به روی خود آورد در حال استفاده از ترمینولوژیِ (اصطلاحشناسیِ) چپ است.
چپ از این جهت با فرایند جهانی شدن ــ یعنی با گلوبالیسم ــ مخالف است که این جهانیشدگی تابع قانون بازار و سرمایه است. در اینجا چپ دغدغۀ ملی ندارد، بلکه با بازار آزاد و کاپیتالیسم جهانی مشکل دارد. چپ نمیخواهد از هویت بومی و ملی حفاظت کند، بلکه ضدیتش با جهانی شدن در امتداد ضدیتش با کاپیتالیسم و بازار آزاد است. البته عجیب اینکه گاهی نتایجی میگیرد که کاملاً راستگرایانه است! شگفتانگیزترین مورد را برای مثال در نظریات متفکر چپ آلمانی، ولفگانگ اشتریک (Wolfgang Streek) میتوانید بیابید. اشتریک که خود یکی از بلندترین صداهای ضدکاپیتالیستی است، کتابی دارد با عنوان «گلوبالیسم و دموکراسی: اقتصاد سیاسی در نئولیبرالیسم متأخر». برای اینکه جایگاه اشتریک را بدانید شاید همین کافی باشد که این کتاب او بسیار مورد ستایش یورگن هابرماس، شاخصترین فیلسوف چپ آلمانی، قرار گرفته است. تا اینجا همهچیز طبیعی به نظر میرسد: یک متفکر چپ با شعار نه به نئولیبرالیسم با بازار آزاد و گلوبالیسم مخالف است... اما قضیه وقتی عجیب میشود که همین آقای اشتریک با همین تفکرات به مخالف با اتحادیۀ اروپا هم میرسد و یکی از خواستههایش از بین رفتن اتحادیۀ اروپاست ــ یعنی ناگهان از یک متفکر چپ، یک ماری لوپنِ راست افراطی درمیآید! (البته هابرماس با این آرزوی اشتریک مخالف است و آن را نوستالژی میداند.) اشتریک با هر گونه کمک کردن به اکراین هم مخالف است؛ در واقع اگر قرار است اتحادیۀ اروپا برود به دَرَک، چرا باید از اکراین دفاع کرد؟
اولریش بِک یکی دیگر از متفکران و جامعهشناسان بزرگی است که باز هم از منظر نقد نئولیبرالیسم مخالف گلوبالیسم است. معروفترین اثر بِک «جامعۀ خطر» است. بِک هم نمونۀ دیگری از متفکرانی است که جهانی شدن به شیوۀ بازار آزاد و «نئولیبرال» را به شدت نقد میکند. تا آنجا که نقدش ضدکاپیتالیستی است چیز عجیبی وجود ندارد، اما اینکه او هم میگوید گلوبالیسم باعث یکسانسازی فرهنگی میشود، نشان میدهد چپ و راست چقدر در این زمینه به هم نزدیک میشوند. بِک میگوید در این مدل جهانی شدن، اولویت با اقتصاد و ملاحظات اقتصادی است و در نتیجه جوامع تکبُعدی میشوند ــ از قضا این حرف هم باب طبع راستهاست؛ زیرا راستها بُعد را امور فرهنگی و بومی میدانند. خلاصه اینکه چپها و راستها در نقد جهانیشدن با شعار نه به «نئولیبرالیسم» و نه به بازار آزاد به همدیگر میرسند.
اما هیولایی که از «گلوبالیسم» ساختهاند چیزی نیست مگر بازار جهانی و تقسیم کار بینالمللی. بازار آزاد هیچ فرهنگ و هویتی را از بین نمیبرد، فقط واحد ثروتسازی و بهروزی را جهانی تعریف میکند و به مردم جهان فرصت میدهد با اتکا به داشتهها، استعدادها، ظرفیتها و تواناییهای خود در این فرایند جهانی سهیم شوند. اگر مردم کره جنوبی و ژاپن دیگر هویت کرهای و ژاپنی خود را از دست دادهاند و از این گلوبالیسم ضررهای هنگفت کردهاند، دیگران هم هویتشان را خواهند باخت و ضرر خواهند کرد ــ از اینجا به بعد را باید به داوری خود افراد سپرد...