Get Mystery Box with random crypto!

«اسطورۀ مصدق» بخش یک از پنج هفتاد سال از سرنگونی مصدق گذشت. | تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی

«اسطورۀ مصدق»

بخش یک از پنج

هفتاد سال از سرنگونی مصدق گذشت. مصدق گذشته‌ای است که سپری نمی‌شود؛ نه‌تنها سپری نمی‌شود، با ما می‌آید. هزار نکتۀ باریک‌تر از مو اینجاست و حتی انتخاب موضوع دربارۀ ۲۸ مرداد دشوار است. داغ‌ترین پرسش دربارۀ ۲۸ مرداد این است که آیا سرنگونی مصدق «برکناری» بود یا «کودتا». نظرم دربارۀ این پرسش را فراخور روند بحث در انتهای نوشتار خواهم گفت، اما دست‌کم می‌خواهم در ابتدا به تناقضی اشاره کنم که در تاریخ‌نگاری جمهوری اسلامی دربارۀ «کودتا» وجود دارد. در فراز و فرود مصدق و نهضت ملی، تنها جناحی که مورد تأیید تاریخ‌نگاری جمهوری اسلامی است، آیت‌الله کاشانی است. از قضا آقای کاشانی از معدود کسانی بود که هرگز اعتقادی به کودتا نداشت و اگر مصاحبه‌های او پس از ۲۸ مرداد را ببینید، به هر نگرشی برمی‌خورید مگر کودتا. البته نیازی به یادآوری نیست که آقای کاشانی فقط یکی از متحدان و همرزمان نهضت ملی بود که از مصدق فاصله گرفته بود.

نکتۀ پیش‌درآمد دوم هم اینکه از دیگر سو هواداران مصدق همۀ افرادی را که زمانی همرزم مصدق بودند و بعد از او فاصله گرفتند، به انواع بهتان‌ها ــ از نوکری اجنبی تا نوچگی برای استبداد ــ می‌‌نوازند. اما این رویکرد هم غیرمنصفانه است و هم خودزنی است. یعنی بخش عمدۀ هستۀ مرکزی جبهۀ ملی از عناصر خودفروخته تشکیل شده بود؟ از کاشانی و حائری‌زاده و قنات‌آبادی تا مکی و بقایی. وقتی رهبر یک نهضت ملی نزدیک‌ترین کسانش را نمی‌تواند حفظ کند و به دشمن خود بدل می‌کند، چگونه می‌خواهد با مخالفانش در چارچوبی دموکراتیک به توافق رسد؟ ــ با اینکه حاضرم بپذیرم آن دوستانی که دشمن شدند، خود ممکن بود در مواردی خودخواهانه و سهم‌خواهانه عمل کرده باشند.

اما می‌خواهم بحث را محدود کنم به «انگارۀ مصدق»؛ یعنی اسطوره‌ای که از او در تاریخ معاصر شکل گرفت. سکۀ اسطوره‌ای مصدق دو رو دارد: یکی استعمارستیزی مصدق و دیگری استبدادستیزی مصدق؛ یعنی مصدق را اول به دلیل مبارزه با استعمار و ملی کردن نفت و دوم به دلیل مبارزه با استبداد چهره‌ای منحصربه‌فرد می‌دانند. روی اول این سکه را تا حدی به لحاظ روان‌شناختی می‌توان پذیرفت. مصدق با روش و منش سازش‌ناپذیر خود در مسئلۀ نفت شوری در نسل جوان ایجاد کرد. می‌توان دربارۀ اینکه چه روش و منش دیگری در مناقشه سر نفت می‌شد داشت بحث کرد، اما واقعیت این است که هدف مصدق فراتر از نفت بود و می‌خواست «مجاری نفوذ بریتانیا در ایران را مسدود کند».

همین رویکرد رادیکال باعث شد شوری عظیم هم در ایران و هم در کشورهای همتای ایران پدید آید. این شور چنان بود که یک رانندۀ تاکسیِ ایرلندی در نیویورک وقتی می‌فهمید مسافرش ایرانی است، ذوق می‌کرد از او پول نمی‌گرفت، چون فکر می‌کرد مصدقِ ایرانی شاخ بریتانیا را شکسته است. وقتی این «شور» تا دل ایرلندی‌های نیویورک می‌رود، دربارۀ نسل جوانی که ده سال پیش از آن وطنشان را زیر اشغال خارجی می‌دیدند، چه انتظاری می‌توان داشت؟ آری؛ ما امروز غایت این شور را دیده‌ایم، اما از مردمِ بی‌تجربه نمی‏توان انتظار داشت نگاهی ایدئولوژی‌پژوهانه و آینده‌نگرانه داشته باشند. ما جامعۀ ایرانِ ۳۲ را درک نمی‌کنیم و جامعۀ ایرانِ ۳۲ ما را نمی‌فهمد. حتی در میان دولتمردان باسواد و باتجربه، شخصیت‌های مآل‌اندیشی مانند فروغی انگشت‌شمار بودند، چه رسد به نسل جوانی که تازه خود را در کورۀ ناسیونالیسم و سوسیالیسم انداخته بود.

بنابراین، فارغ از اینکه نگرش امروز ما چیست، اگر شخصیت‌ها را در بافت تاریخی‌شان ببینیم، مصدق در دورۀ بیداری توده‌ها ظهور کرد و آرمان توده‌ همان چیزی بود که مصدق می‌گفت و شوری که به او نسبت می‌دهند، واقعیتی تاریخی است ــ هر چند به لحاظ سیاست‌شناسی و ایدئولوژی‌پژوهی بتوان آن را نقد کرد. پس یک روی مدالِ اسطورۀ مصدق را به لحاظ واقعیت تاریخی می‌توان پذیرفت.

ادامه در پست بعد

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی