ای روی تو جانپرور و ای خوی تو جانکاه این خوی بدان روی نشاید ش | تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
ای روی تو جانپرور و ای خوی تو جانکاه این خوی بدان روی نشاید شهدالله با روی نکو، خوی نکو باید ازیراک بی خوی نکو در دل خاصان نَکُنی راه دلباخته بر خوی نکو بود که یک عمر فرمان یکی بنده همی برد شهنشاه مجنون ز چه شد شیفته و واله لیلی زانگونه که شد عشق وی افسانه در افواه شد خوی نکو رهزنِ او ورنه بِرُخسار لیلی نه فزون بود زِ اقران و ز اشباه ای آینهرو خوی نکو ساز بیندیش زان روز که خیزد ز دل سوختهای آه بر روی مشو غرّه که گُل دیر نپاید بر حُسن مَکُن تکیه که در میغ رود ماه هر ماهرخی خوی خوش آموزد ازین پس بیشبهه گر از گفتهٔ افسر شود آگاه آن شاعر دانشور آزاده که فرمود: "بر خوی تو عاشقترم از روی تو ای ماه"