قسمت ششم : اومدیم دمه در اصلی هرچی در میزدیم انگار نه انگار تا | Tarsouk
قسمت ششم : اومدیم دمه در اصلی هرچی در میزدیم انگار نه انگار تازه حاجیم خوابیده بود اگر خونه عادی بود حتما با اون سروصدا ها بیدار میشد ولی صدایی از اون خونه لعنتی بیرون نمیومد داشتم میخوابیدم که دیدم ترســ @ tarsouk ــو یکی جای من خوابیده پتو رو زدم کنار همه آماده بودن که بکشنش مجید بود که راحت خوابیده بود با ترس بیدارش کردم گفتم مجید چی شده از خواب بیدار شد گفت نوبت نگهبانی من شده ؟ عجیب بود از اون همه اتفاقایی که افتاده بود بیخبر بود براش تعریف کردیم ماجرا رو از ترس بیهوش شد اکبر رفت براش آب قند بیاره حسینم که داشت از پنجره ترســ @ tarsouk ــو بیرونو نگاه میکرد یک دفعه هممونو صدا کرد که بیایم اونجا یه عالمه آدم حدودا 100 نفر داشتن از یه دوده سیاهی فرار میکردن به ته کوچه رسیدن حسین تلاش میکرد که توجهشون به ما جلب شه اما انگار که اصلا همچین ترســ @ tarsouk ــو خونه ای وجود نداشت منم هرچی صداشون میزدم فایده نداشت نمیشنیدن حتی انگار ماشین حاجیرو هم نمیدیدن مشغول سرو صدا بودیم که حسینم بیهوش شد بعد از یک ربع حسینو و مجید باهم به هوش اومدن کله این مدتم علی مشغول نگهبانی بود به حسین گفتم تو دیگ چرا گفت مامان بزرگ و بابا بزرگ مرحومم رو تو اون جمع دیدم دیگ علیم که صبرش تموم شده بود گفت بچه ها تو اون وسایل خونه کلنگم بود باید دیوارو ترســ @ tarsouk ــو بیاریم پایین علی رفت که کلنگارو بیاره چند دقیقه گذشت اما هیچ خبری نشد اکبر با داد صداش میزد گریه میکرد اما هیچ کس حتی جرئت نداشت بره تو اون اتاق همه فهمیدیم علی دیگ مرده بود ساعت دیگ 4 شده بود انتظار داشتیم هوا روشن بشه اما هیچ تغییری نکرده بود حسین دستشوریش ترســ @ tarsouk ــو گرفته بود سه فانوسی که داشتیم نوره کافی بهمون نمیداد ادامه دارد کانال ترسوک اولین کانال ترسناک ایرانی @tarsouk