Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part425 آراس دستش را سپر چشمانش ک | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part425

آراس دستش را سپر چشمانش کرد تا چاتای را در زیر بارانی که شدت گرفته بود ببیند:"برگرد تو ماشین چاتای!"
چاتای وانمود کرد از صدای بوق ماشین هایی که بیصبرانه منتظر باز شدن ترافیک بودند چیزی نشنید.یقه پالتو اش را بالا داد و دوان دوان ماشین را دور زد تا خود را به آراس برساند:"چرا ایستادی؟!بریم دیگه"
آراس در تاکسی را باز نگه داشته بود:"تو برگرد پیش دوستت! من امشب میخوام تنها بمونم"
چاتای با خشونت در ماشین را کوبید و بست:"حتی فکرشم نکن تو این شرایط تنهات بذارم"
آراس از میان مژه هایی که قطره قطره آب باران خیس و سنگین کرده بود به سختی به چهره ی نگران چاتای نگاه کرد:"نمیترسی نزدیکم باشی؟"
چاتای دهانش را باز کرد فریاد بزند ولی بسختی جلوی خود را گرفت و بجایش بازوی آراس را چنگ زد و از میان ماشین ها رد کرد تا به پیاده رو رسیدند.آراس فهمید نیاز به حرف زدن نیست.محال است چاتای راحتش بگذارد که این از طرفی خوشحالش میکرد چون حالش بد بود و میدانست شب خیلی سختی در پیش دارد و به چاتای و عشقش برای تکیه کردن نیاز داشت ولی از طرفی خجالت میکشید و میترسید مجبور شود صحبت کند و قضیه را برایش باز کند و چاتای را بیشتر از خود متنفر کند.
چاتای نمی دانست اگر آراس دوباره به داستان خوناشامش اشاره کند که حتماً میکرد،چه باید میگفت و چه جوابی باید می داد. مسلماً آنشب زمان مناسبی برای فاش کردن حقیقت خودش نبود شاید فقط می توانست کمی آرامش کند و برای اطمینان از اینکه صدمه ی بخودش نمیزند تا صبح در کنارش بماند اما بعدش...شاید با رفتار و حرفهای آراس بیشتر به طرز فکر و احساساتش پی میبرد و میتوانست در مورد خودشان و رابطه یشان تصمیم درستی بگیرد.
تا لب پیاده رو دویدند و آنجا از گوشه ی دیوار که کمتر در معرض باران بود
دوشادوش هم راهی شدند.باز هم چاتای از روی غریزه سمت چپ آراس که رو به خیابان بود راه می رفت تا او را از هر نوع خطر و حماقت احتمالی حفظ کند اما آراس متوجه نبود.فقط عجله داشت به خانه برسد.حتی فرصت فکر کردن برای خودکشی هم پیدا نکرده بود.