Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part426 هیلمی سعی کرد گردنش را خ | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part426

هیلمی سعی کرد گردنش را خم کند و پایین را نگاه کند اما نتوانست و سر مورات لای پاهایش فرو رفت:"زانوهاتو بالا بیار..."
هیلمی می خواست غربزند که جسمش تحت تاثیر هیپنوتیزم قادر به حرکت
نیست که مورات به رانهای بی حس او چنگ انداخت و روی شانه های لخت خودش کشید.پاهای هیلمی با همین تماس ساده تکان خورد و با راهنمایی دستهای خشن مورات روی کتف های او قرار گرفت!
"واو...چطور تونستی...؟!"خنده ی هیلمی شروع نشده با بوسه ی مورات روی سوراخش قطع شد و چشمانش از تعجب بر سقف خشکید.فرصت نکرد بپرسد چکار میخواهد بکند.مورات اینبار زبانش را کشید و با نوکش ورودی او را خیس کرد. لذت ناگهانی و جدید ناله ی بیشرمانه ی هیلمی را به هوا بلند کرد:"اووووووووووه لعنت!"
مورات زبانش را چرخاند و به خیس کردن و لیسیدن نقطه ی حساس هیلمی ادامه داد.اینکار را برای هیچکس انجام نداده بود اما میخواست هیلمی اولین تجربه ی او باشد و شاید آخرین!میخواست او را اینطور آماده کند ولی هیچ فکر نمیکردخودش هم اینقدر از خوردن تن این جوان دست نیافتنی خوشش بیاید!
هیلمی در شوک حس بی نظیری که تجربه میکرد اینبار داد کشید:" لعنت به تو چطور آخه...خدای من!!!"
گره پاهایش از شوق باز میشد که مورات اینبار با شانه هایش رانهای هیلمی را هل داد و زانوهای او را بالاتر برد تا دهانش درست قرار بگیرد و بهتر بتواند سوراخش را خیس کند!
هیلمی اینبار کف پاهایش را روی تشک گذاشت و لگنش را بی اختیار بلند
کرد .هنوز نیم تنه ی بالایش کرخت بود و نمی توانست دستهایش را تکان بدهد تا شاید به موهای طلایی و قشنگ مورات چنگ بزند که بناگه دستهای مورات از دو طرف بدنش روی دستهای او خزید و انگشتانش لابه لای انگشتان او فرو رفت.با همین تماس ،گرما به دستهای هیلمی برگشت و او هم توانست متقابلاً دستهای قوی مورات را بگیرد و انگشتانش را به انگشتان بلند او گره بزند:"خیلی...خیلی خوبه...آه باورم نمیشه چیا بلدیاااا"
مورات دیگر نمی توانست ادامه بدهد.برای ورود به این تن هوس انگیز و صاحب شدنش صبر نداشت پس زبانش را از زیر در امتداد عضو در حال تحریک شدن هیلمی تا سر سفت شده اش کشید و بوسه زنان بالاتر آمد.
هیلمی حالا می توانست صورت مورات را ببیند.چقدر جدی و عصبی و حتی ناراحت بنظر می آمد!
"موضوع چیه!؟" هیلمی دستهایش را پس گرفت تا تکیه گاه کند و خود را از زیر مورات بیرون بکشد ولی مورات روی او کمان زد و با یک نگاه به چشمان خمار شده از شهوت هیلمی ترس و تعجبش را خواند و از روی ترحم لبخند خشکی زد:"منم میترسم هیلمی...میترسم تو رو از دست بدم و این تنها راهی که به ذهنم میرسه!"
هیلمی به تشک دو طرفش چنگ انداخت ولی عجیب بود که هنوز نمی توانست تکان بخورد:"چه راهی؟!چی داری میگی؟"
مورات خیره به او دستش را لای پاهایش برد و سر آلت بی طاقت خود را
روی ورودی خیس کرده ی هیلمی گذاشت! چشمان هیلمی با وحشت از چیزی که حتی فکرش را نمیکرد گرد شد:"نه!نه نه...تو ...نمیتونی...تو...گفتی
که..."مورات خود را به جلو هل داد و با ورود پردردش،کلمات در گلوی هیلمی به فریاد نالانی تبدیل شد.