Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part427 تا در را باز کرد هیکل جوا | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part427
تا در را باز کرد هیکل جوانی در سرهم قرمزرنگ و کلاه کاسکت سیاه ظاهر شد: "سفارشتون آقا!" و جعبه ی باریک پیتزا به سمتش دراز شد.
انگین در تلاش برای دیدن چشمان پشت شیشه ی کاسکت، جعبه را بی اختیار گرفت.سبک بود اما معلوم بود چیز یا چیزهایی داخلش است!
"من...من خیلی نگرانت شدم!!!" تنها جمله ای که به ذهنش زد بیان کند!
بوران نیم نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی مطمئن شد کسی نمیبیند اشاره داد انگین عقب برود تا بتواند داخل شود.
انگین با اشتیاق کنار کشید و بوران به محض ورود در را پشت سرش بست و کلاه کاسکت را درآورد:"تو کوچه مامور گذاشتن!"
انگین هیچ فکرش را نمی کرد دوباره این صورت شرور اما جذاب را ببیند. نگاهش با شوق به چشمان تیز او قفل شد:"میدونم"
بوران با یک فوت بلند کلافگیش را نشان داد و نگاه سرسری به چشمان پرحسرت انگین انداخت:"وقت زیادی ندارم باید برم!اومدم اینو بدم"و به دستش اشاره کرد.
انگین تازه جعبه پیتزا را بیاد آورد و دستش را بلند کرد:"چیه؟!"
بوران خجل و عجول بود:"مدارک باریش...نتایج آزمایشا و چیزای باقی مونده از پدرش و..."نگاهش بالا برگشت:"برای جبران کارایی که کردم!"
نگاه شوکه ی انگین هم به چشمان غمگین بوران برگشت:"پسر این...این عالیه!"
بوران لبخند سردی زد و سرش را تند تکان داد:"بابت همه چیز متاسفم انگین
نمیخواستم اینطوری بشه اما مجبور بودم!"
انگین بی دلیل بغض کرد:"باور کن نمی دونستم کارتن خالیه بوران وگرنه جونتو بخطر نمی انداختم"
بوران دستش را بلند کرد و روی گونه انگین کشید:"میدونم پسر!منم خواستم همه چی تموم بشه وگرنه..."
انگین دست آزادش را روی دست بوران گذاشت تا روی صورت خود نگه دارد ولی بوران به سرعت دستش را پس گرفت:"باید برم!"و کلاه کاسکت را دوباره برسرش گذاشت.
انگین با دستپاچگی پرسید:"کجا میری؟"
بوران شیشه ی کاسکت را بالا زد:"جایی که دست پلیس بهم نرسه!"
انگین با دودلی پرسید:"پس...پس واقعاً باریش رو کشتی؟!"
بوران دوباره به جعبه اشاره کرد:"برات یه نامه نوشتم و همه چیزو توضیح دادم!"
انگین اینبار با علاقه جعبه را بالا آورد و حتی به سینه چسباند تا مواظبش باشد! "باهام در تماس باش...منو بی خبر نذار بوران...باشه؟"
بوران دست به دستگیره برد:"فکر نکنم ارتباط داشتن یه قاتل با پلیس عاقلانه باشه!"
یعنی این آخرین بار بود همدیگر را می دیدند؟!انگین لبهایش را بهم فشرد تا چیزی نگوید و بوران دست به دستگیره در برد اما قبل از باز کردن برگشت و انگین را بغل کرد:"بابت تمام کارایی که برام کردی ممنونم انگین..."
انگین هم با عجله دست دور کمر بوران انداخت تا آخرین بار تنش را لمس کند:"مواظب خودت باش گارسون"