Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part434 به محض اینکه چاتای لپتاپ ر | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part434
به محض اینکه چاتای لپتاپ را روی زانوهای او گذاشت،با وجود حس آرامشی که از پتوی نرم و خشک میگرفت،آنرا از کتفهایش عقب پرت کرد تا تمرکزش را دوباره بدست بیاورد و لپتاپ را با دستهای لرزان عجولانه باز کرد.دسکتاپش پر از عکسها و فایلهایی بود که برای آپ کردن سایتش حاضر کرده بود.یک درد سوزناک قلبش را در برگرفت و دستهایش را کرخت کرد.
چاتای متوجه اش نبود.گوشی خودش را از جیب شلوارش درآورد و لب میز روبروی چاتای نشست: "بنظرم بهتره قبل از اجرای هر تصمیمی خوب فکر
کنیم!ببین میدونم چقدر ناراحتی ولی تو نمیتونی کاری براش..."
زمزمه ی بی ربط آراس حرفش را برید:"حالا فهمیدی چرا وب زده بودم؟!"
نگاه خیس از اشکش بالا به صورت چاتای برگشت.
با همین جمله،ذهن چاتای به اولین صفحات داستان آشنایی آندو پرتاب شد و دلیل اصلی شروع این ماجرا را بیاد آورد!چه مسیر زیبایی با هم طی کرده بودند و چه زود به پایان رسیده بودند!
آراس با نگاه خیره و ساکت چاتای فکر کرد شاید منظورش را نگرفته پس ادامه داد:"دنبال خوناشامم میگشتم و ساخت سایت تنها راه حل ممکن بنظر اومده بود...تو که اومدی و با اطلاعاتت تحریکم کردی امیدوار شدم چیزی از اون جانی بدونی واسه همین کار کردن با تو رو قبول کردم و بارها سعی کردم از زیر زبونت بیرون بکشم اما تو هیچی نمیدونستی!" نگاهش به صفحه ی لپتاپش برگشت.انگار چیزی نمی دید.همانقدر گیج بود.
چاتای یک نفس سخت کشید اما آتشی که در قفسه ی سینه اش شروع شده بود خاموش نشد:"چرا؟ چرا... دنبال اون ...جانی(!) میگردی!؟"
"اونقدر دلیل داشتم که..."آراس انگشتانش را روی کیبورد گذاشت ولی توانایی یا حواس زدن دکمه ای را نداشت! "می خواستم بشناسمش... بدونم کیه و چرا این بلا رو سرم آورده خصومت شخصی داشته یا فقط همینطوری..." روی آیکون مرورگر کلیک کرد.تمرکز نداشت یادش بیاورد قصد داشت چه چیزی سرچ کند!
چاتای خنده ی خشکی کرد:"که چی بشه!؟هر کسی که بود و دلیلش هر چی که بود..."
آراس خیره به مونیتور سرش را تکان داد و حرفش را برید:"درسته!امشب فهمیدم اون فقط یه حیوون بوده که مثل من نتونسته جلوی تشنگیشو بگیره..."
چاتای سرش را پایین انداخت.موبایل میان دستهای لرزانش بزور مانده بود.
آراس تایپ کرد(دکتر اونر ارکان) و در ادامه ی صحبتش اضافه کرد:"دکتر سعیشو میکرد درمونم کنه اما برای درست کردن واکسن و دارو و... هرچی
که بود به خون اون خوناشام نیاز بود!"
چاتای باامیدواری سرش را بالا آورد:"پس؟...پس یعنی اگر خون اون باشه تو خوب میشی؟!"
آراس لب خم کرد.نگاهش به آدرسهای متعدد روی صفحه ی نت میچرخید: "دکتر اینطور فکر میکرد.میخواست هر راهی رو امتحان کنه و شاید این قوی ترین دلیلم بود که دنبال خوناشامم بگردم" به اولین سطر کلیک کرد و آدرس و تلفن مطب با عکس و مشخصات اونر ظاهر شد.
چاتای با وجود تلاش برای بروز ندادن هویتش خنده ای کرد:"اگر خوب شی میبخشیش دیگه نه؟!"
آراس با تعجب به چشمان شیطنت آمیز چاتای نگاه کرد.باورش نمیشد در مورد این مساله اینقدر بی خیال باشد که شوخی کند!
"نمیبینی چه بلایی سر من آورده؟ندیدی من چه بلایی سر آلپ آوردم؟فکر میکنی تنها منم؟ نه...مطمئنم اون هیولا الانشم به جنایت هایش ادامه میده و ما باید هر چه زودتر پیداش کنیم جلوشو بگیریم و اونو به جزای اعمالش برسونیم!"
لبخند چاتای منجمد شد و خشم در صدایش انعکاس پیدا کرد.
"می خوایی چکار کنی؟!بکشیش؟!"
اینبار آراس شوکه از شدت تعجب چاتای خنده ی تمسخرآمیزی کرد:"البته که انتقاممو میگیرم و میکشمش!چیه فکر کردی؟! نمیتونم؟!"
چاتای ناخواسته زمزمه کرد:"یا اگر شناختیش و...فهمیدی اونم...چه بدونم شاید دلایل خودشو داشته و..."
آراس سردی لحن چاتای را حس کرد و آهی کشید:"این چیزی رو عوض میکنه؟پس بلاهایی که سر من اومد؟عذابهایی که کشیدم؟یا آلپرن؟!"
ضربان تند شده ی قلب چاتای اجازه نمیداد راحت حرف بزند!
"نه آخه...تو که قاتل نیستی پسر!"این شدت نفرت آراس برایش غیر قابل قبول و باور بود.
آراس با آه کوچکی دوباره رو به لپتاپش برگرداند:"بهت حق میدم اگر بترسی یا ازم متنفر شی اما این کاریه که باید بکنم!"
چاتای انگار در کابوس معلق میزد.همانقدر منگ و دردمند بود:"پس...پس تو هم...هیولا هستی!"
آراس چیزی را که شنید باور نکرد ولی تا سرش را بلند کرد چاتای بزور خنده ی ترسناکی کرد تا وانمود کند شوخی میکرد:"برات یه قهوه درست کنم!"و از جا بلند شد و باقدمهای تند و کج بی هدف به سمت آشپزخانه راهی شد بلکه به این روش دقایقی با خودش و چیزهایی که شنیده بود تنها بماند.