Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part439 آراس بی وقفه و بغض آلود سع | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part439
آراس بی وقفه و بغض آلود سعی میکرد هر چه اتفاق افتاده توضیح بدهد
شنیدن صدای دکترش سر زخمش را باز کرده بود!
"بحدی تشنم بود که داشتم دیونه میشدم!نفهمیدم چطور شد...دست خودم نبود!مثل گرگ وحشی شده بودم..."
اونر در حالیکه سعی میکرد از حرفهای آراس یک جمعبندی کامل برداشت کند لب تختش نشست و با آه کوتاهی همدردیش را بروز داد.
"الان پسره کجاست؟"
"نمیدونم!نمیدونم اونر اما باید پیداش کنیم!باید کمکش کنی همونطور که به من کمک کردی!"
چاتای به سرعت زیر گاز را روشن کرد و سعی کرد سرش را با درست کردن
قهوه مشغول کند بلکه حواسش از صدای آراس پرت شود. آنقدر دلش از غم و خشم پُر شده بود که هر آن ممکن بود حقیقت را فریاد بزند و همه چیز را به آراس اعتراف کند!با اینکه شاید درستش همین بود اما آنشب شرایط روحی آراس در حدی نبود که بتواند این راز وحشتناک را پردازش و هضم کند.هم او هم خودش به زمان بیشتری نیاز داشتند تا به آرامش برسند و تصمیم درستی بگیرند.حالا که آراس با دکتر تماس گرفته همه چیز را گفته بود و کسی برای کمک و محافظت داشت دیگر نیاز نبود بماند و این شکنجه را تحمل کند.
"موبایلمو گم کردم وگرنه میخواستم به هیلمی زنگ بزنم تا بره و..."
اونر با عجله حرفش را برید:"نه!هیلمی نه...نمیشه!"
آراس از مخالفت اونر متعجب شد:"ولی اونکه همه چیزو میدونه... آلپرن رو هم میشناسه!"
اونر صدای پای بوراک را شنید.داشت به اتاق او نزدیک میشد.آه دیگری کشید و زمزمه کرد:"هیلمی عاشق آلپرنه اگر بفهمه..."
آراس با درد پلکهایش را بهم فشرد ولی اشک بفوریت در گوشه ی چشمهایش جمع شد:"پس...پس چکار کنیم؟!"
بوراک به در نیمه باز مانده ی اتاق پدرش رسید و در چهارچوب ایستاد. اونر نگاهی به معشوق جوانش در حوله پالتویی سفید انداخت و دلش رفت!
"بسپارش به من...همه چی درست میشه.تو نگران نباش"
آراس صدای پاهای چاتای را شنید. داشت از پله های فلزی بالا می آمد. فرصت نداد بغض گلویش تشکیل شود:"باشه پس...خبر میگیرم ازت"