Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part438 چاتای چشمانش را از تن بیرو | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part438
چاتای چشمانش را از تن بیرون افتاده ی آراس گرفت و وانمود کرد برای درست کردن قهوه به آشپزخانه برمیگردد اما در واقع میخواست از جذابیت جنسی آراس دور شود و دوباره در گوشه ی امن خودش پناه بگیرد و آراس در انتظار جوابگویی اونر،همانطور که موبایل را با شانه روی گوشش نگه داشته بود دو دستی حوله را گره زنان از پله ها بالا رفت تا هم برای لباس پوشیدن هم صحبت با تلفن،از دید چاتای دور شود.
هر چند صدا خیلی ضعیف و دور بود اما اونر زنگ آشنای موبایلش را تشخیص داد و چشم باز کرد.چراغ سر تخت همچنان روشن مانده بود و هر دو در آغوش هم خوابشان برده بود.ساعت دیواری اتاق پسرش نشان میداد شب از نیمه گذشته بود پس این تماس مکرر ضروری بود و باید جواب میداد.
بوراک خالی شدن آغوش و تختش را حس کرد و از خواب پرید:"بابا؟!چیزی شده؟"
اونر با شرم از اینکه تنها با یک باکسر آنجا آمده بود پاورچین و تند به سمت در دوید:"نمیدونم!حتماً مشکلی هست"و خود را بیرون از اتاق انداخت.
بوراک هم از فرصت پیش آمده استفاده کرد و خود را به حمام اتاقش رساند تا لااقل یک دوش سرسری و سریع بگیرد و تمیز سراغ اونر برود.بهرحال هنوز سر شب بود و قصد نداشت اجازه بدهد پدرش به هر بهانه ای او را ترک کند حتی اگر کسی آن بیرون در حال مرگ بود.

آراس تازه به اتاق خوابش رسیده بود که اونر جواب داد و آراس از شدت هیجان بدی که دچارش بود مجبور شد لب تختش بنشنید تا بتواند حرف بزند!"آقای دکتر؟!"
اونر از شنیدن صدای آراس با این خط ناشناس متعجب شد:"آراس؟تویی؟"
آراس سعی کرد با نفس عمیق مانع تشکیل بغضش شود:"بالاخره اتفاق افتاد!"ولی صدایش لرزید:"بهت گفته بودم یه روزی منم...هیولا میشم!"
چاتای چیزی را که آراس گفت شنید و باز هم زانوهایش شل شد.هر بار که این کلمه را میشنید انگار مشت محکمی به وسط شکمش کوبیده میشد همانقدر درد میکشید و دلش می خواست بمیرد.