Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part437 به بهانه ساخت قهوه به آشپز | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part437
به بهانه ساخت قهوه به آشپزخانه پناه آورده بود اما حالش چنان منقلب بود که کل بدنش میلرزید و حتی نمی توانست چیزی بدست بگیرد.این شدت نفرت آراس از هیولایی که او را بیمار کرده بود قابل درک بود ولی این او بود!
هیولای آراس کسی بود که عاشقش بود و حتی اگر هیچوقت به هویت خوناشامی او پی نمیبرد او نمی توانست با این تصویر مثبتی که آراس به غلط از او داشت به این رابطه ی دروغین ادامه بدهد.در واقع این حرفها و طرز تفکر آراس که احساسات واقعیش را نشان میداد، قلب او را شکسته بود و حتی ذره ای امید برای درست شدن اوضاع و پیدا کردن راهی در جهت تغییر دید و روحیات و حتی جسم آراس نمیدید.

آراس از جایی که نشسته بود بزور دستش رابه تلفن بیسیم رساند تا بدون بلند شدن و درگیر شدن با حوله و پتو با اونر تماس بگیرد اما خط خانه مدتها قبل بخاطر پرداخت نکردن فیش،در واقع بخاطر استفاده نکردن قطع شده
بود!
"میشه موبایلتو بدی؟!"یک نگاه به عقب انداخت و چاتای را چنگ زده به لبه ی میز و خیره به نامعلوم دید!
"هی؟تو حالت خوبه؟!"
چاتای با صدای آراس بخود آمد و نگاهش کرد:"بله!؟"
آراس از چشمان سرد و چهره ی سنگ شده ی چاتای کمی ترسید و لحن صدایش را آرامتر کرد:"چیزه...این کار نمیکنه!"و گوشی بیسیم را در دستش نشان داد:"میتونم از موبایل تو استفاده کنم؟"چاتای هنوز گیج و منگ به او خیره مانده بود.آراس مجبور شد خواسته اش را توجیه کند:"برای زنگ زدن به اونر...گفتم که؟!"
"البته!"چاتای لبخند اجباری به لب آورد و از پشت میز خارج شد:"من یادم رفته برای یه فنجون چند قاشق پودر قهوه باید بریزم؟!"در حالیکه نزدیک میشد دست در جیب شلوارش کرد و موبایلش را در آورد.
آراس بی صبرانه به دست چاتای نگاه میکرد:"دو قاشق...بازم به مزاج هرکس فرق میکنه" و تا چاتای به او رسید از جا بلند شد و گوشی را از او قاپید اما حواسش بود حوله را دوباره دور باسنش جمع کند!