Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part449 بوراک پشت میز چیده شده مشت | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part449
بوراک پشت میز چیده شده مشتاقانه منتظرش بود ولی در نگاه بظاهر صبورش نگرانی موج میزد:"همه چی رو به راهه بابا؟!"
اونر وارد آشپزخانه شد و خیره به غذاهای لذیذ،نشست:"نیاز نبود همشو گرم کنی!دو لقمه میخوریم بخوابیم"
بوراک آهسته نفس راحتی کشید.پس قرار نبود پدرش جایی برود.
"داشتم فکر میکردم..."میترسید اونر از حرفش عصبانی شود ولی برای او دغدغه ی جدی شده بود:"باید یه جوری کلید رو از عمه پس بگیریم که دیگه اونطوری...یهو سر زده نیاد تو!"به پدرش که داشت برای خودش غذا میکشید زل زد ولی اونر بدون اینکه حتی نگاهش کند با خونسردی پرسید:"راهی به ذهنت میرسه؟!"
بوراک از موافقت پدرش خوشحال لبخند زد:"نه...یعنی نمیدونم شاید...بشه کلید رو دزدید!"
اونر قبل از شروع غذایش جرعه ای آب نوشید و گفت:"ممکنه بازم کلید بخواد اونوقت چکار کنیم؟" سر بلند کرد و کاملاً جدی به پسرش نگاه کرد.
بوراک اینبار به خنده افتاد:"راست میگی...فکرشو نکرده بودم!"
و باز هم صدای زنگ تلفن!نیش بوراک خشکید و اونر در تلاش سخت برای اجتناب از برخورد چشمی با پسرش،موبایل را از جیبش درآورد.همان شماره ای بود که آراس با آن تماس گرفته بود.از روی نگرانی بی اختیار بلند شد: "اوه آراس!؟من میخواستم بهت زنگ بزنم..."از پشت میز خارج شد ولی صدای شخص ناشناسی حرفش را برید:"دکتر دکاک؟"
اونر سرجا ماند.از این اتفاق مشابه ترسیده بود:"بله؟شما کی هستی؟!"
"منم اولوسوی،یادتون هست؟چاتای اولوسوی!قبلاً هم تماس گرفته بودم!"
اونر با یک قدم به عقب سرجایش روی صندلی برگشت:"بله بله!شناختم!"
و با علاقه به بوراک نگاه کرد.اینبار از شنیدن صدای رقیب دلش به درد نیامده بود چون دیگر در عشقش رقیبی نداشت!
"باید ببینمتون!کار خیلی واجبی باهاتون دارم"
اونر بالاخره نگران شد:"امشب؟الان؟!"
اخمهای بوراک در هم رفت.کارد چنگال را در بشقاب نیمه پرش رها کرد و
عقب تکیه زد.بهرحال انتظارش را داشت!
"بله...لطفاً!"صدای سرد چاتای بقدری که اونر را بترساند جدی بود.
اونر سعی کرد با حالت ملایم چهره اش بوراک را آرام کند:"آدرس خونه رو بدم..."
چشمان بوراک از تعجب گرد شد ولی چاتای حرفش را برید:"خونه نمیشه! بریم مطب!"