Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part464 پشت در خانه ی آراس رسیده ب | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part464
پشت در خانه ی آراس رسیده بود اما دلهره اجازه ی زدن زنگ را نمیداد.یا اگر این درمان نهایی کار نکرد یا حتی نتیجه بدتری ببار آورد چه؟متوجه بود این تنها راه نجات بود و چاره ای جز اجرا کردن نداشتند غیر از آن وقت بیشتری هم نبود و صبر کردن برای پیدا کردن روش درمانی بهتر فقط مرگ آراس را به جلو می انداخت! پس یک نفس عمیق کشید تا جسارت خود را جمع کند و در بزند ولی بر خلاف تصور اینکه از خواب بیدار شدن آراس و آمدنش پشت در وقتگیر خواهد بود،در خانه،سه ثانیه نگذشته باز شد و آراس نیمه لخت با چشمان سرخ و موهای بهم ریخته مقابلش ظاهر شد.لبهایش برای تلفظ نام چاتای باز شده بود که با دیدن او نگاهش به عمق ناامیدی سقوط کرد و صدا در گلویش شکست:"اوه...اونر!؟"
اونر یک نظر به مجسمه ی دلفریبی که مقابلش ظاهر شده بود انداخت و دلش از خواهش قدیمی لرزید.می دانست اگر عشق پسر کوچک و زیبایش نبود هیچوقت چنین موقعیت خوبی را از دست نمیداد خصوصاً با کنار رفتن
همیشگی رقیب!ولی او حالا مدیون بوراک بود که با تقدیم بموقع عشقش قلب او را تصاحب کرده و غرورش را نجات داده بود.
"فکر کنم...تونستم سرُم رو درست کنم!"و کیفش را بالا آورد:"میخوایی امتحان کنیم؟!"
آراس بدون هیچ حرفی در شوک چیزی که شنیده بود کنار رفت و اونر مسیر باز شده را به سرعت طی کرد و داخل شد.

"پس بخوابی حالت خوب میشه؟"هیلمی با نگاه نگران منتظر جوابش بود.
مورات سرش را آرام تکان داد:"نژاد ولاد خیلی سریعتر از بقیه مردم درمون میشند و زخمهاشون خیلی زود جوش میخوره با اینحال ما هم به استراحت نیاز داریم"
هیلمی دست دور کمرش انداخت و با دست دیگر بازویش را گرفت تا در بلند شدن کمکش کند:"بیا ببرمت تخت"
مورات با کمک او بلند شد و قدم برداشت:"تو چی؟ تفاوتی توی خودت حس نمیکنی؟"
هیلمی خیره به در اتاقش سر تکان داد:"فقط خوابم میاد!اینم برای منی که از بچگی بیخوابی کشیدم عجیبه!"
مورات با کنجکاوی به نیم رخ عشقش نگاه کرد:"شاید تو هم به خواب نیاز داری تا تبدیلت کامل بشه!"
با هم وارد اتاق شدند و هیلمی او را به سمت تخت چرخاند:"چه برای تبدیل نیاز باشه چه نباشه بهرحال دارم بی هوش میشم!"
مورات ایستاد تا لباسهایی که برای رفتن پوشیده بود دربیاورد و هیلمی نامطمئن به تخت نگاهی انداخت:"کاش تابوت داشتم نه؟"
مورات بخنده افتاد:"باورم نمیشه هنوزم دراون باره شوخی میکنی"
هیلمی غرش حق بجانبی کرد:"من شوخی نمیکنم! تختم یه نفریه و برات تنگه...میگم چطوره من برم بازم رو کاناپه..."
مورات مهلت نداد حرفش تمام شود دودستی او را روی تخت هل داد:"اصلاً فکرشم نکن تنها بخوابی!دیگه دوران مجردیت تموم شد!"
اینبار هیلمی بخنده افتاد ولی از خجالت پشت به او غلت زد و زیر پتو خزید: "اصلاً به من چه!تخت خودمه!"
مورات لبخند به لب پتو را بلند کرد و لخت و بی صدا زیرش خزید تا در کنار و آغوش معشوقش آرام گیرد.

کاملاً مسلم بود کیوانچ انتظار دیدن انگین را نداشت.با یک رکابی و شلوارک
سیاه و ماگی که لوگوی پلیس رویش بود دم در ظاهر شد و لحظه ای بدون آنکه چیزی بگوید به چشمان آبی انگین خیره ماند.
برای انگین دیدن رییسش در این تیپ بامزه تازگی دلنوازی داشت و ناخواسته او را بیاد گارسون پرحاشیه انداخت!
"ببخش...کیوانچ...مزاحم شدم!"
کیوانچ بی توجه به سرو وضع نامناسبش سرجا ماند:"اینجا چکار میکنی اوزتورک؟!"
انگین پوشه را که زیربغلش زده بود بالا آورد:"مجبور شدم!باید اینا رو ببینی"
کیوانچ خونسردانه جرعه ای از قهوه اش را که درحال سرد شدن بود چشید
"در مورد اردوچه؟"
انگین با فکر اینکه کیوانچ اجازه ی ورود میدهد سرش را تکان داد و قدمی
جلو برداشت :"باید ببینی...باورت نمیشه اگر..."
کیوانچ به سرعت حرفش را برید:"دیگه به من مربوط نمیشه!"
انگین نامطمئن از چیزی که شنید خشکید و کیوانچ بمنظور توضیح بیشتر ادامه داد:"من بهرحال استعفا میدم و از اینجا میرم!"
انگین چنان شوکه و ناراحت شد که نفس کشیدن یادش رفت و کیوانچ در کمال گستاخی اضافه کرد:"حالا هم باید حاضر شم نمیتونم داخل دعوتت کنم!"و قدمی عقب برداشت و در را به روی عاشقش بست.