Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part465 آراس درحالیکه تیشرت سفیدش | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part465

آراس درحالیکه تیشرت سفیدش را بتن میکرد روی مبل کنار اونر نشست: "این خون رو از کجا آوردی؟!"
اونر شیشه را روی میز گذاشت.آنقدر عجله داشت که نمی توانست هیجانش را مخفی کند:"دیشب به ذهنم زد...یه چیزایی قاطی کردم...فکر کنم کار کنه!"
آراس با لکنت اونر متوجه دستپاچگیش شد و تردیدش قدرت گرفت:"دیشب که من زنگ زدم خونه بودی!"قصد نداشت تا گرفتن جوابش شیشه را بردارد!
اونر با لحن حق بجانبی غرید:"تو الان داری منو بازخواست میکنی؟!"
آراس نگران از رنجاندن دکتر بالاخره نگاهش را بالا آورد.چهره ی اونر درهم کشیده بود:"من کل شب بیدار موندم و روی این کار کردم اونوقت تو..."
آراس معطل نکرد و بطری را برداشت تا بیشتر از این دکترش را عصبانی نکند:"این...خون کیه!؟"
اونر خنده ی سردی کرد:"مال من نیست نترس!"
آراس دیگر نمی توانست نگاهش را از رنگ تیره ی شیشه بگیرد.هوس نوشیدن با حس تلخ نیاز آمیخته ،دو دلش میکرد.خصوصاً که اونر با این عجله سرصبحی خودش را رسانده بود و از جواب دادن به او به وضوح فرار میکرد ولی نگاه منتظری که رویش بود اجازه ی پرسیدن سوال بیشتری به او نمیداد پس در بطری را باز کرد و بی اختیار بو کرد.خون بود اما حس آشنایی در پس رایحه اش بود!دلتنگی بی دلیلی بغض به گلویش انداخت.
"همینطوری...همشو بخورم!؟"نمی فهمید چرا هنوز هم سعی میکرد از نوشیدن طفره برود!
اونر اطمینان بخش ترین لبخندش را بزور به لب آورد و گفت:"بخور بینیم چی میشه!"
و آراس چشمهایش را بست و شیشه را در یک جرعه سر کشید.

همه چیز چنان غیرمنتظره و با سرعت اتفاق افتاده بود که انگین حتی نتوانست از جلوی در تکان بخورد.مسلماً آن مرد ناشناس با آن حرفهای عجیب و بچگانه نمی توانست کیوانچ باشد!یعنی آدرس را اشتباه آمده بود یا کیوانچ عقلش را از دست داده بود؟!
پوشه را دوباره زیر بغلش فرو کرد و اینبار زنگ در را با لجاجت سه بار زد حتی بار سوم دستش را دیرتر کشید تا حسابی زنگ بخورد!
کیوانچ مجبور شد دوباره در را باز کند و با خشونت مقابلش ظاهر شود:"چته؟ مگه نشنیدی چی گفتم؟!"لحن سرد و اخمهای گره خورده ش میزان جدیتش را نشان میداد.
"تو چی؟! اصلاً شنیدی من چی گفتم!؟"می خواست پوشه را برای تاکید حرفهایش دوباره بیرون بکشد ولی منصرف شد.کاملاً معلوم بود برای کیوانچ
دیگر داستان آزمایشگاه و اردوچ و...همه چیز اهمیتش را از دست داده بود.
"چی میخوای اوزتورک؟!" کیوانچ با تظاهر به کلافگی دست به سینه گره زد.
"باید باهات حرف بزنم تاتلیتو!"انگین هم سعی کرد لحنش همانقدر سرد باشد.
"منم گفتم الان وقت ندارم!" کیوانچ دوباره دست به در برد ولی انگین مجال نداد و غرید:"اون مشکل من نیست!"
مسلماً کیوانچ انتظار این جواب تند را نداشت.اخم هایش شل و نیشش باز شد:"دلیل این شجاعت و اعتماد بنفست چیه؟ اون پوشه؟!"
"آره!"انگین دیگر معطل نکرد.هر آن ممکن بود کیوانچ باز هم در را برویش ببندد پس یک قدم جلو برداشت و کیوانچ را مجبور کرد برای دوری از برخورد با او عقب برود و راه ورودش را باز کند.