میدانیم که عکس این اصلِ، یعنی توضیحِ هر واقعیت با توجه به مجم | تز یازدهم
میدانیم که عکس این اصلِ، یعنی توضیحِ هر واقعیت با توجه به مجموع خط و ربطهای آن نیز صادق است: همواره این امکان وجود دارد که یک واقعیت را با توسل به غیابِ حلقهای در زنجیره شرایطی که آن را ممکن میسازند انکار کرد. میدانیم که اینگونه بود که روشنفکران مارکسیست رادیکال وجودِ اتاق گازِ نازیها را انکار کردند، چراکه امکان نداشت بتوان از منطقِ کلیِ نظام سرمایهداری ضرورتِ وجود آنها را استنباط کرد. و امروز نیز روشنفکرانِ نازکبین، ویروس کرونای جدید را افسانهای ساخته دستِ دولتها برای کنترل بیشترِ ما میبینند.
ظریات توطئه و انکارگرا برآمده از منطقی هستند که محدود به سادهدلان و ذهنهای بیمار نیست. شکلهای افراطی آنها شاهدی هستند بر قِسمی نابخردی و خرافاتی که در بطنِ عقلانیتِ حاکم بر جوامع ما –و طرز فکرهایی که سازوکارِ آن را تفسیر میکنند— وجود دارد. امکان رد و انکار همهچیز ربطی به «نسبیگرایی» ندارد که از سوی اذهان عبوس و جدیای محکوم میشود که خود را نگهبانان کلیتِ عقلانی میدانند. این انحرافی است که در خودِ ساختارِ خِرد ما درج و حک شده.
انگار کافی نیست صرفاً مجهز به سلاحهای روشنفکرانهای باشیم که اجازه انکار همهچیز را میدهند. باید خواست و ارادهای نیز در کار باشد. این کاملاً درست است. اما باید دید این اراده یا، بهتر بگوییم، این عاطفهای که باعث میشود چیزی را باور کنیم یا باور نکنیم چیست.
بعید است هفتاد وپنج میلیون رأیدهندهای که به ترامپ رأی دادهاند آنقدرها کندذهن باشند که با حرفهای او و اطلاعات غلط و تحریفآمیزی که او مخابره میکند قانع شده باشند. آنها به حرفهای او بهمثابه حقیقت باور ندارند. آنها از شنیدنِ چیزی که میخواهند بشنوند خوشحالاند و به این معناست که میتوانیم بگوییم به گفتههای او باور دارند؛ این لذتی است که میتواند هر چهار یا پنج سال یک بار از طریق برگه رأی خود را بروز دهد و البته سادهتر از این با یک لایک هم حالا فرصت بروز پیدا میکند. و البته کسانی که اخبار جعلی را پخش میکنند نه سادهلوحانیاند که این اخبار را حقیقت میدانند و نه کلبیمسلکانی که آنها را جعلی به حساب میآورند. آنها صرفاً مردمی هستند که دوست دارند که اوضاع اینجور باشد، دوست دارند در چنین اجتماع محسوسی، نگاه، زندگی، احساس و فکر کنند، اجتماعی که بافته این سخنان است.
چطور باید به این اجتماع و این میل و گرایش فکر کرد؟ اینجاست که انگاره دیگری در کمین ماست که ساخته و پرداخته ذهنهای تنبل و قانع است: پوپولیسم. این اصطلاح نه به مردمی نیک و سادهلوح، بلکه به مردمی سرخورده و کینتوز اشاره دارد که حاضرند دنبال کسی راه بیفتند که میتواند به بغض و عداوتهای آنها تجسم ببخشد و آرمان و هدفی را در این جهت تعیین و مشخص کند. معمولاً به ما میگویند که ترامپ نماینده سفیدپوستانِ فقیر خشمگین و مستأصل است: کنارگذاشتهشدگان از دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی، کسانی که شغلشان را بهواسطه صنعتزدایی از دستدادهاند و نقاط اتکای هویتیشان را بهواسطه شکلهای جدید زندگی و فرهنگ؛ کسانی که حس میکنند نخبگان سیاسیِ ساکن پایتخت آنها را به حال خود رها کردهاند و از جانب نخبگان تحصیلکرده احساس تحقیر میکنند. این استدلال جدیدی نیست: در دهه ۱۹۳۰ نیز برای توضیح نازیسم از معضل بیکاری استفاده شد و هنوز هم هرگونه پیشروی راست افراطی در جامعه کنونی به همین شکل توضیح داده میشود. اما چطور میتوان واقعاً باور داشت که تمام هفتاد وپنج رأیدهنده ترامپ قربانی بحران، بیکاری و تنزلِ طبقه بودهاند؟ در این صورت، باید دومین طنابِ نجات و توضیح دمدستیِ روشنفکران را رها کرد، یعنی این تصویر دوم از مردم بهمثابه بازیگران و عاملان غیرعقلانی را: این مردم سرخورده و خشنی که قرینه آن مردم نیک و سادهلوح هستند. باید بهشکل عمیقتر و ریشهایتری این نوع عقلانیتِ عالمنمایانه را به پرسش کشید، عقلانیتی که میکوشد فرمهای سیاسیِ بیانِ سوژه-مردم را با نظر به خصلتهای ناشی از تعلق به این یا آن قشرِ اجتماعیِ درحال صعود یا سقوط تفسیر کند. مردم سیاسی جلوه و ترجمه مردمِ جامعهشناختیای نیست که پیش از آن وجود دارد. مردم سیاسی یک مخلوقِ ویژه است: محصولِ تعداد مشخصی از نهادها، رویهها، کنشهاست والبته واژهها، جملات، تصاویر و بازنماییهایی که احساسات مردم [یک مردم از پیش موجود] را بیان نمیکنند، بلکه مردم خاصی را میآفرینند و رژیم خاصی از عواطف را برای آن خلق میکنند.
مردم ترامپ