لوکاچ در نظریۀ رمان (1916) رمان را مساعدترین صورتِ موجود در | تز یازدهم
لوکاچ در نظریۀ رمان (1916) رمان را مساعدترین صورتِ موجود در دنیای مدرن برای بیان «بیخانمانیِ استعلاییِ» انسان یا «سقف نداشتنِ استعلایی» (‘transzendentale Obdachlosigkeit’) میخواند. لوکاچ «بیخانمانیِ استعلاییِ» ما را قطب مخالفِ جهان یونان باستان میداند، جهانی که با انسان به شیوهای قابل فهم سخن میگفت، روزگاری که، بنا به جملۀ اول کتاب نظریۀ رمان، «آسمان نقشۀ تمامی مسیرهای ممکن» بود. استعلایی را در اینجا میتوان افقی تعبیر کرد که با ما سخن میگوید. استعلایی در اینجا یعنی امکان وجود تناظر یا تطابق میان آنچه معمولا بخش روحی یا متافیزیکی واقعیت تلقی میشود و آنچه بخش انضمامی یا فیزیکی. «سقفِ» آسمان دیگر نه در ماورا بلکه در مرز واقع شده است، و این مرز گواه امکانهایی است که آدمی در جهان دارد. لوکاچ استعلا را مستقیم به «صورت» یا «بیان» مربوط میسازد: به اعتقاد لوکاچ، تجربۀ داشتنِ خانهای استعلایی فقط در شعر غنائی امکان میپذیرد که به من امکان میدهد تجربهای را به قالب کلمات ریزم که در آن جهان از خویشتنِ خویش سخن میگوید و صدای مؤلف در آن با صدایی که از جهان برمیخیزد یکی میشود. شعر، به وجهی متفاوت با تلقی باختین از رمان، محل برخاستنِ صدای دیگری است یا به بیان بهتر محل برخاستنِ صدای خودِ زبان است. در مقابل، در رمان مدرن، به زعم لوکاچ، راهی برای بیان این معنی وجود ندارد که انسان میتواند جهان را خانۀ خود انگارد، هیچ صدایی از جهان برنمیخیزد، زیرا در رمان مدرن صدای یکه و تنهای انسان تکافتادهای به گوش میآید که جایگاه خود را در افق استعلایی نمیداند. بنابراین رمان راهی است برای بیانِ «بغرنجیِ عمیق زندگی» یا، بهتر بگوییم، «بی رهنما بودنِ عمیق/ بصیرت نداشتن عمیق در زندگی» (‘die tiefe Ratlosigkeit des Lebens’). در رمان مدرن، انسان مدرن بیکس و تنها در برابر آسمان میایستد و میکوشد راه جوید اما نه جوابی میشنود نه کسی راهش مینماید.
Tora Lane. "Platonov’s Chevengur: Disorientation and the Quest for a Transcendental Home in the World", in Dis-orientations (Edited by Marcia Sá Cavalcante Schuback and Tora Lane. 2015)
@thesis11site