Get Mystery Box with random crypto!

نقد فرهنگ خود را رویاروی واپسین مرحلۀ دیالکتیک فرهنگ و بربریت | تز یازدهم

نقد فرهنگ خود را رویاروی واپسین مرحلۀ دیالکتیک فرهنگ و بربریت می‌یابد. شعر گفتن پس از آشویتس بربریت است. و این حتی موجب تباه شدن دانش ما در این باره می‌شود که چرا شعر گفتن در زمانۀ ما ناممکن شده است. شیءوارگی مطلق که پیشرفت فکری را به منزلۀ یکی از عناصر مقوّم خویش پیش‌فرض می‌گرفت اینک رفته‌رفته آماده می‌شود تا حیات ذهن را سر به سر در خود مستحیل سازد. هوش انتقادی مادام که از حدِ تأملِ خودپسندانه برنگذرد نمی‌تواند از عهدۀ این چالش برآید.

تبانی نقد فرهنگ با فرهنگ صرفاً در ذهنیت منتقد نهفته نیست. این تبانی تابعِ امرِ رابطۀ منتقد با موضوع نقدش است. منتقد فرهنگ با تبدیل کردن فرهنگ به ابژۀ کار خویش، فرهنگ را باری دیگر شیئ‌شده می‌کند. با این همه، معنای فرهنگ هیچ نیست جز تعلیق شیئ‌شدگی. آن هنگام که فرهنگ خود خوار و خفیف و بدل به «اجناس فرهنگی» شود، آن هم با آن دلیل‌تراشی فلسفی نفرت‌انگیزش یعنی دم زدن از «ارزش‌های فرهنگی»، از پیش دلیلِ وجودی خویش را بدنام کرده است. بیرون کشیدن چنین «ارزش‌هایی‌» ــ توجه داشته باشید که انعکاس زبان تجاری به هیچ‌وجه تصادفی نیست ــ فرهنگ را تحت سلطۀ بازار در می‌آورد. حتی دلبستگی به فرهنگ‌های بیگانه متضمن تب و تاب درباب جنسی کمیاب و نادر است که می‌توان روی آن سرمایه‌گذاری کرد.

ضدیت آتنی‌ها با بی‌فرهنگی ناظر به دو چیز بود: نفرت و انزجار متکبرانۀ مردی که لازم نبود دستانش را آلوده کند از مردی که آتنی از قِبَل کار او می‌زیست، و حفظ تصویری از زندگی در فراسوی محدودیتی که مبنای هرگونه کار است. چنین نگرشی با فرافکنی وجدان معذب خود بر قربانیان و «پست و حقیر» خواندن آنها، در عین حال به چیزی که این قربانیان تاب می‌آورند اتهام وارد می‌کند: انقیاد آدم‌ها در برابر شکل موجود جامعه که زندگی‌شان در بستر آن بازتولید می‌شود. «فرهنگ ناب» در همۀ اشکالش همیشه مایۀ دردسر اصحاب قدرت بوده است. افلاطون و ارسطو خوب می‌دانستند که چرا نباید بگذارند چنین مفهومی مطرح شود. در عوض، آن‌ها در مسائل مربوط به ارزیابی هنر، از قسمی پراگماتیسم دفاع می‌کردند که با پاتوسِ این دو متافیزیک‌دان بزرگ تضادی غریب دارد. نقد فرهنگ بورژوایی مدرن قطعاً آنقدر محتاط بوده که در این موضوع به صراحت راه افلاطون و ارسطو را دنبال نکند. اما جدایی میان فرهنگ «والا» و فرهنگ «عامه»، هنر و سرگرمی، دانش و جهان‌بینی غیرمسئولانه و مبهم، پنهانی مایۀ تسلی و آرامش چنین نقدی می‌شود. تا بدانجا که پرولتاریا خطرناک‌تر از بردگان به حساب می‌آید، ضدیت چنین نقدی با بی‌فرهنگی از طبقۀ حاکم آتن نیز بیشتر است. مفهوم مدرن فرهنگی ناب و خودآیین نشان می‌دهد که این تخاصم (آنتاگونیسم) آشتی‌ناپذیر شده است.

انتخاب نظرگاهی بیرون از دایرۀ نفوذ جامعۀ موجود همان‌قدر ساخته‌وپرداختۀ خیال است که بناکردنِ ناکجاآبادهای انتزاعی. از همین‌رو، نقد تعالی‌گرای فرهنگ، به‌سان نقد فرهنگ بورژوایی، خود را ناگزیر می‌یابد از متوسل‌شدن به تصور «طبیعی‌بودن» که خودش یکی از عناصرِ محوری ایدئولوژی بورژوایی است. حملۀ تعالی‌جویانه به فرهنگ مرتباً به زبانِ مفر کاذب سخن می‌گوید، به زبان «دهاتی‌های طبیعت‌پرست». این شیوۀ نقادی ذهن و کارهای آن را تحقیر می‌کند و ادعا می‌کند کارهای ذهن، از هرچه بگذریم، چیزی به‌جز ساخته‌های بشری نیستند و فقط به کار سرپوش‌گذاشتن روی زندگی «طبیعی» می‌آیند. این پدیده‌ها، به‌علت این بی‌ارزش‌بودنِ ادّعایی، به‌راحتی به دستکاری‌شدن و تنزل‌یافتن در راستای اغراض نظام سلطه تن می‌دهند. همین مسئله نشان می‌دهد که چرا اکثر مساعی سوسیالیست‌ها در حوزۀ نقد فرهنگ نابسنده بوده است: کوشندگان نام‌برده از تجربه‌ای که با آن سر و کله می‌زنند بی‌بهره‌اند. ایشان با این خیال خام که گویی اسفنجی به دست دارند که با آن می‌توانند کل نظم موجود را از میان بردارند دیدگاهی می‌پرورانند که پهلو به بربریت می‌زند. همدلی‌هاشان ناگزیر با دیدگاه‌های ابتدایی‌تر و تفکیک‌نایافته‌تر است و برایشان مهم نیست که این دیدگاه‌ها تا چه حد ممکن است فروتر از سطح نیروهای تولید فکری باشد.