از نظر ژیژک، این ادعا که توسعۀ نظام سرمایهداری حدّی «کاملاً | تز یازدهم
از نظر ژیژک، این ادعا که توسعۀ نظام سرمایهداری حدّی «کاملاً درونی» دارد که هر آن ممکن است رخ نماید ناظر بر این معنی است که سرمایهداری معاصر چهار تناقض پدید میآورد که توان انفجاری دارند: «امروز فقط یک سؤال واقعی مطرح است: آیا بر این "طبیعی سازیِ" سرمایهداری مُهر تأیید میزنیم یا معتقدیم سرمایهداری جهانگستر معاصر تخاصمهایی در دل خود دارد که توان لازم را برای جلوگیری از بازتولید نامحدود این نظام دارند؟» ژیژک معمولاً از چهار تخاصم اصلی یاد میکند: فاجعههای بومشناختی؛ دشواریِ حفظ مالکیت خصوصی در اقتصادی که دم به دم دیجیتالیتر میشود و بر پایۀ سرمایهگذاری در پولهای قرضی کار میکند؛ دستکاری ژنها؛ و مسئلۀ طرد بخشهایی از جمعیت (زاغهها). ژیژک اصرار دارد که در این میان مهمترین تخاصم به دیالکتیکِ ادغام-طرد مربوط میشود، دیالکتیکی که معمولاً در چارچوب بحث افزایش شمار زاغهها در سراسر جهان مطرح میکند: «نکند موقعیت پرولتاریاییِ جدید از آنِ زاغهنشینانِ منطقههای ابَر-شهریِ جدید باشد؟ رشد انفجاریِ زاغهها در دهههای اخیر بویژه در بزرگشهرهای جهان سوم (که جمعیتی فزون بر ده میلیون دارند) شاید مهمترین واقعۀ ژئوپلیتیکیِ زمانۀ ما باشد». من با این دعوی ژیژک همداستانم که «وظیفۀ اصلی مبارزان قرن بیست و یکم سیاسی ساختن – یعنی سازمان دادن و منضبط ساختنِ – "تودههای ساختار-باختۀ" زاغهنشینان است». فقط این وظیفه است که امروز کاربرد واژۀ کمونیسم را موجه میسازد.
شمار فزایندۀ آن «اشباحی» که، بر اثر منطق ویرانگر و خودپرورِ سرمایه، بیرون از عالَم سرمایهداری، یعنی در حاشیههای آن، و البته بیش از پیش در درون آن نیز گیاهوار میزیند و باصطلاح عاطل و باطل میچرخند در حقیقت چشمگیرترین شاهد مثال شکست سرمایه در تبدیل هر مازادی به ارزش مبادله است. این واقعیت مؤید این اصل موضوع لکانی است که هر پیوند اجتماعی مانعی درونی دارد، مطلوبی گمشده که امکان ادغامش نیست و هر کوششی برای براندازی نظام باید از آن نشئت بگیرد. پس اگر همانطور که مارکس کشف کرد ارزش اضافی مازاد شبحواری است که از طریق حرکت هماره-گسترندۀ قلمروزدایی (که به نظر میرسد که هیچ مانعی پیش پای خود نمیبیند) به ماشین سرمایهداری سوخت میرساند، میتوان دید که چگونه این حرکت سرگیجهآور مازاد انسانیِ لَخت و بیحرکتی میآفریند که قادر نیست آن را تابع خود گرداند. این «شبحِ ساکن در ماشین» که موجد جریان خود-دگرگونساز مداوم سرمایه است مآلاً به صورت مازاد انسانی تجسد مییابد، یعنی «اشباح واقعاً موجودی» که در حاشیهها و خیلی وقتها به صورت نامرئی در عالَمی میزیند که گردش آزاد کالاها بر آن حکم میراند. میلیونها زاغهنشین – و البته خود ما نیز چرا که ما هم رزو به روز بیشتر از «جوهر درونی-فاعلیِ» خویش محروم میشویم – عملاً فضولات بشری اند و به پشتههای سر به فلک سائیدۀ فضولاتی میمانند که با رانۀ تولید بیحدّ نظام سرمایهداری سرشاخ میشوند. و گرچه بازیافت ممکن است راه حل سرمایه برای مسئلۀ تولید مفرط و بیش از اندازه باشد، این راه حل در مورد انسانها جواب نمیدهد.
منبع:
On Žižek’s Dialectics: Surplus, Subtraction, Sublimation
Fabio Vighi
Continuum International Publishing Group
فابیو ویگی. دربارۀ دیالکتیک ژیژک: مازاد، تفریق، تصعید (2010)
@thesis1site