Get Mystery Box with random crypto!

اینجا #آلمان ‌ در این چند سال که آلمان زندگی کرده‌ام، یک با | زیر گنبد کبود

اینجا #آلمان

در این چند سال که آلمان زندگی کرده‌ام، یک بار ندیدم در فروشگاه یا بانک، مطب دکتر یا اداره‌ای، برای انجام کار مشتری یا ارباب رجوعی که کمی طول می‌دهد، بی‌صبری و عجله از خودشان نشان بدهند و با نچ‌نچ یا اعتراض بخواهند او را وادار به عجله کنند، نه فرد مسئول و نه بقیه کسانی که در صف منتظرند. فرقی نمی‌کند که در فروشگاه برای درآوردن و شمردن و خلاص شدن از دست پول خردهایت طول بدهی، پارک دوبل بلد نباشی و معطل کنی، یا در مطب دکتر یا پشت باجه بانک بخاطر کودکت که نمی‌گذارد کارت را سریع انجام دهی، معطلشان کنی، صبورانه منتظر می شوند و معمولا کسی حتی ابرو بالا نمی‌اندازد و با نگاه سنگینش بهت نمی‌گوید زودباش دیگه!

اولین بار که راننده ناشی ماشینی در جلوی اتوبوسمان ده بار جلو عقب کرد که پارک دوبل کند، و دیدم همه در اتوبوس آرام و منتظرند و از صف ماشین‌های پشت سرمان هم هیچکدام بوق نمی‌زنند، نعره‌ای بزدم و از هوش برفتم!

چند ماه بعد یک بار که در فروشگاه مشتری جلویی‌ام داشت دنبال کارتش می گشت و طول کشید، به خودم جرات دادم که: من فقط یک سوال کوتاه داشتم... فروشنده با چشمان گرد و متعجب- انگار که موجود شاخداری را دیده باشد- نگاهم کرد و گفت: خانم من الان مسئولم که به این مشتری رسیدگی کنم، شما نفر بعدی هستید! و من از فاز عقب ماندگی اجتماعی نچ‌نچ و نگاه معنی دار به فاز خودخوری و خشم درونی ارتقا یافتم! بعد از آن کلی تمرین کردم که نگاهم معنی‌دار و سنگین نباشد... تا این اواخر که دیگر به مقام تسلیم و رضا نایل شده‌ام:

این ویدئو (لینک پایین ) را امروز در داروخانه گرفتم. من به سه دقیقه آخر داستان این خانم سالمند رسیدم که داشت از تعداد نوه و نتیجه‌هایش و اینکه خودش که چهار هفته دیگر نود و یک سالش می شود دارد برای پسر هفتاد ساله‌اش دارو می‌خرد، می‌گفت. از کیفش چیزی برمی‌داشت و می‌گذاشت و رشته کلام را گم می کرد و دوباره از قبلترش می‌گفت... و خانمی که پشت پیشخوان ایستاده بود با خندیدن‌ها و اوهوم گفتن‌های صبورانه‌اش حتی نمی‌گذاشت پیرزن احساس بدی کند از پرحرفیهایش. و من که فقط می‌خواستم یک سوال بپرسم، می‌دانستم هر کاری جز صبر کردن، از نظر او و چندین نفری که در صف پشت سرم بودند، ناهنجار و غیرعادی است... بالاخره پیرزن با سلام و صلوات خداحافظی کرد، روز خوش گفت و به امیددیدار شنید و همه از جمله من - که رستگار شده بودم- به رویش لبخند زدیم. و رفت و بقیه خیلی عادی به کارهایشان رسیدند...

روایت‌‌های شنیدنی و الهام‌بخش از #زیرگنبدکبود...
@tick_idea