2021-04-22 08:09:27
#انسان_در_جستجوي_معنی(۹)
#دکتر_ویکتور_فرانکل
ترجمه : دکتر اکبر معارفی
من دارم از داستان خود جلو می افتم... از نظر روانشناسی از بامداد آن روز در ایستگاه تا شام نخستین زنـدان راه درازي پیمـوده بودیم.
در حالیکه نگهبانان اس اس با تفنگ ما را دنبال می کردند، ما را از ایستگاه دواندنـد و از سـیمهاي خـارداري کـه بـرق داشـت گذراندند و به اردوگاه رساندند و از آنجا بردند به محلی براي شست و شو. براي ما که از انتخاب اول جان بدر بـرده بـودیم، ایـن حمام حمامی حسابی بود و باز این خیال از ستون به ستون فرجی به نجاتمان آمد. به خودمان گفتیم کـه ایـن افسـران اس اس آدمهاي بدي نیستند و با ما خوب تا می کنند . اما چیزي نگذشت که فهمیدیم چرا! تا وقتی ساعت مچـی و چیزهـاي ارزشـدار داشتیم می خواستند آنها را با چرب زبانی از ما بگیرند.
آخرش چه؟ مگر بالاخره نباید اینها را بدهیم، پس چرا آنها را باین افسران خوش برخورد ندهیم، شاید آنها هم روزي تلافی کنند.
همه ما را در آلونکی بردند که مثل اتاق انتظار بود. افسران اس اس آمدند و روي زمین پتو انداختند که همه دارائیهاي خـود را و هر چه زر و زیور داشتیم روي آن بیاندازیم. در میان ما هنوز هالوهائی بودند که از زندانیان مجربی که براي کمک آمده بودند می پرسیدند آیا می شود حلقه عروسی یا یک قطعه نشان یا علامت خوشبختی را نگه داشت؟ اما کسی خیال نمی کرد که همه چیز را، یعنی همه چیز را از آدم بگیرند.
من به یکی از زندانیان قدیمی اطمینان کردم و یواشکی بطرفش رفتم. لوله کاغذي را که در جیب نیم تنه ام بـود نشـان دادم و گفتم «این نوشته حاصل یک عمر کار علمی من است. من می دانم تو خواهی گفت همینقدر راضی باشم که از ایـن جـا جـان سالم بدر ببرم و جزو آن و بهتر از آن نباید از سرنوشت انتظاري داشته باشم، اما چه کنم دست خودم نیست، باید هر طـور شـده این نوشته را نگه دارم، می فهمی؟» آري داشت می فهمید، به آرامی پوزخندي زد. اول معنی رحم داشت، بعد مسخره، بعد دشنام و سرانجام لغتی گفت که بسیاري از پرسشهاي مرا پاسخ داد، لغتی که همیشه در گفتار زندانیان وجود داشت ... «ریـدم» در آن
دم حقیقت آشکاري را درك کردم و این اولین واکنش روانی بود. دیگر با زندگی گذشته خود وداع کردم.
دریچه کتاب
@daricheketab
925 viewsتوفان, 05:09