سفر دانشگاه من است نشست نهم مدرسه تابستانه دین و گردشگری با ح | گردشگرى و دين
سفر دانشگاه من است
نشست نهم مدرسه تابستانه دین و گردشگری با حضور عرفان فکری، جهانگرد ایرانی برگزار شد. او مهندس کامپیوتر است که یک روز از کار در اداره دست میکشد و تصمیم میگیرد به سفر قندهار رفته و رؤیایش را دنبال کند. برای همین خانهاش را اجاره میدهد و به یک زندگی مینیمال و در عین حال کاملاً رها و فارغ از زندگی شهری رو میآورد.
هجده سال است که پیشه او جهانگردی است و در طی این هجده سال، عموماً 8 ماه از سال بیرون ایران بوده است. درآمدش هم از همین جهانگردی است. او برای تدریس به دانشجویان گردشگری در مقاطع تحصیلات تکمیلی به برزیل، روسیه، مکزیک و تایلند سفر کرده است. تا دو سال گذشته عمده سفرهایش برونمرزی بوده و از دو سال پیش تاکنون به سبک ونلایفری زندگی و ایرانگردی میکند. ونلایفر، به کسی گفته میشود که در ون زندگی میکند و دائماً در حال جابهجایی و در سفر است. وسایل زندگی ونلایفر معمولاً به سادهترین شکل ممکن در اتاقک پشت ماشینش همیشه همراهش است. گاهی اوقات شده که ظرف مدت یک هفته، هشتاد درجه اختلاف هوا را تجربه کرده. به بیان دیگر ونلایفر خانه به دوش است. هرچند این سبک زندگی در کشورهای غربی از سالها پیش متداول شده، اما در سالهای اخیر در ایران هم حامیان خودش را پیدا کرده است و هستند زوجها و یا مجردهایی که این سبک از زندگی را برای خود برگزیدهاند.
عرفان فکری گفت: از وقتی کودک بودم، علاقه عجیبی به طبیعت و سفر داشتم. یادم هست خیلی کمسن بودم وقتی که به گوشه باغچه حیاط میخزیدم و به خیال خودم با آتش و یک قابلمه، برنج بار میگذاشتم. سفر برای من یک دانشگاه است. در سفرهایم از بچه هفت ساله تا پیرمرد نود ساله یاد گرفتهام. خاطرم هست یک بار در جنوب قصد داشتم از هرمز به بندرعباس بروم. هیچ لنجی آن مسیر را آن ساعت نمیرفت. من هم پرواز داشتم و باید حتماً میرسیدم. دست آخر با یک قایق موتوری راهی شدم. تمام مسیر با قایقران گپ زدیم. دریا طوفانی بود. تمام وجودمان بوی ماهی گندیده به خودش گرفته بود. تعجب کردم، قایقران مسیر را آنطور که فکر میکردم درست است نرفت. بعد که او تعجبم را دید برایم توضیح داد در چنین شرایط وخیمی نباید مسیر مستقیم را رفت. بلکه باید یک مسیر را به سمت دبی و دریای عمان منحرف شد و دور زد تا جانمان در امان بماند و قایق برنگردد. بعد هم برایم از انواع و اقسام بادها و جریانهایش و اینکه بادهای گرمابی و سرمابی هر کدام چه مشخصاتی دارند و چه زمانی شروع به وزیدن میکنند، سخن گفت. معلومات بینظیری داشت که همه از تجربه بسیارش در دریا میآمد.
فکری در پاسخ به این پرسش که در طول سفرهایتان چه شوک فرهنگیهایی را تجربه کردید گفت: نخستین سفرم به دبی بود. شوک فرهنگی نخستین بار آنجا برایم رخ داد. این که دیدم میشود طور دیگری هم زندگی کرد. خوراک، پوشش و آداب معاشرت دیگری داشت، نگاهم را کمکم به جهان پیرامونم تغییر داد. اما یکی از جاهایی که بسیار تحت تأثیرم قرار داد، در اربیل عراق بود. وقتی برای امدادرسانی داوطلبانه تا شصت کیلومتری داعش رفتم، زن خبرنگار کرهای را دیدم که روی آتش سرخش کرده بودند. جای دیگر هم در قبایل ماسایا بود. جایی که مردم در کنار حیات وحش زندگی میکردند. دو بچه خیلی گریه میکردند. از بستگانشان پرسیدم این دو چرا اینقدر گریه میکنند. گفتند چون بردارشان را چند روز پیش شیر خورده. جای دیگری که این شوک به من دست داد، برخورد جماعت در صف بود که منتظر بودند دست خط نستعلیق را ببینند. من تا دیدم متوجه شدم این که غزل حافظ خودمان است. شروع کردم به خواندن آن بیت و جمعیت شگفتزده شده بودند. با خودشان فکر میکردند این کیست که فارسی بلد است. او در ادامه گفت: واقعیتش این است که در ابتدا سفر برایم جنبه تفریح داشت، اما بعد فهمیدم این بزرگترین فرصت برای فهم جهان است. برای من سفر لحظهبه لحظهاش تجربه است. سرک کشیدن به گوشههای پنهان زندگی که به خاطر زندگی شهری و درگیر روزمرگی شدن دیگر به چشم نمیآید. به گمانم زندگی روتینی که آدمها انجام میدهند تبدیل میشود به فشار اجتماعی. یکی از راههای لذت بردن این است که برای سفر آدابی دارم. این طور نیست که هر کشوری را رفته باشم چند روز آنجا مانده باشم و تیک زده باشم و زود به جای دیگری بروم. من عادتم این است که در مکانها مدت زیادی میمانم. تلاش میکنم به لایههای عمیق زندگی مردمان و فرهنگ و باورهایشان پی ببرم. برای نمونه من یک سال و نیم با انسانهای اولیه در میان قبایل سرخپوستها زندگی کردم و یا به سراغ قبایل گوشدرازها در تایلند رفتم. بارها مرگ را از نزدیک دیدم و اکنون هم ترسم از مرگ خیلی کم است. یک دلیلش شاید این است که در اوایل دهه چهلسالگی به بیشتر چیزهایی که تا به امروز میخواستم رسیدهام. به نظرم باید در تمام احوال قدر زندگی را دانست و البته در سفر این اتفاق زیاد میافتد.