2021-10-07 11:38:55
شیخ را یاران دیدند نشسته بر ایوان، سر در گریبان و اندوهگین و نالان. گفتند ای شیخ تو را چه شده؟
گفت: مشکلی شخصی دارم که نمیتوانم بگویم.
گفتند: هرجور راحتی.
گفت: حالا که اصرار میکنید میگویم!چندیست عیال با من سرسنگین است
پرسیدند: چندیست؟
گفت: حدود چهل سال. درست از زمانی که ازدواج کردیم و به خانه آمدیم.
گفتند: زمان کمی نیست!
گفت: این را میدانم اما چاره را نمیدانم!
گفتند: ای شیخ، باید نازش را بخری، لوسش کنی. اجازه بدهی موشموشی بشود، مموشی بشود.
شیخ شاکی شد و فریاد برآورد که خوار مادرتان مموشی بشود باز من به شماها خندیدم؟
گفتند: ای شیخ، زمانه عوض شده. مثلا شما بانو را چه صدا میزنی؟
گفت: معمولا صدا نمیزنم، با انگشت اشاره میکنم، یا نهایتا بشکن میزنم، خودش میآید. میخواهید بزنم بیاید؟ من خوب میزنم.
گفتند: شما ثابت شدهای اما این طرز رفتار با زن درست نیست. باید لحنتان را درست کنید.
شیخ که نمیخواست کم بیاورد گفت: خودم بلدم اما شما بگویید مثلا چه بگویم؟
یکی از جمع یاران گفت: بگویید جوجوی من کیه؟
دیگری گفت: بگویید جیجر من کیه؟
شیخ با تعجب پرسید: چیچیه من کیه؟
تکرار کرد: جیجر!
شیخ گفت: اینی که گفتی چی هست حالا؟
گفت: همون جیگره.
شیخ دستی به ریش کشید و حکیمانه گفت: عجب؛ یعنی این جواب میدهد؟
گفتند: این متد ۲۴ ساعت تست رایگان دارد، خوشتان نیامد پس بدهید.
شیخ کمی سرفه کرد و اینور و آنور را پایید تا ببیند آشنایی، فامیلی، کسی آن اطراف نباشد. سپس با احتیاط رو به آشپزخانه کرد و گفت: جیجر من کیه؟
همسر شیخ از مطبخ پاسخ داد: من منِ کلهگنده!
شیخ برآشفت که ای پدرسوخته، تو اینها را از کجا بلدی؟
عیال به ایوان آمد و با تعجب گفت: ای وای شیخ جان شما بودی؟
شیخ سر به زیر افکند و یاران یک به یک از در و دیوار گریختند
@vocabcoding_insta
1.1K views08:38