Get Mystery Box with random crypto!

به عنوان کسی که می‌خواست صبح زود بیدار بشود و همزمان باور نداش | Worstward Ho!

به عنوان کسی که می‌خواست صبح زود بیدار بشود و همزمان باور نداشت که صبح زود و کامروایی رابطه‌ای دارند نزدیک ظهر بیدار شدم، از تیررس نور خورشید فرار کردم و دوباره خوابیدم، اگر با خوابیدن به موفقیتی می‌شد رسید حتمن من چند مدال هم گرفته بودم، و حالا دیوار اتاقم خالی نبود، البته نه این که بخواهم موفقیت‌هایم را بکوبم توی چشم بقیه، بلکه فقط برای این که نشان بدهم با خوابیدن هم مدال می‌گیرید.
بیدارتر که شدم دیدم کوهی از ظرف نَشُسته انتظار من را می‌کشد، با عشق و علاقه و احتمالن شوق، اما من که هیچ‌وقت چنین چیزهایی را نفهمیده‌م، توجهی نکردم و برگشتم توی اتاق، پهن شدم روی تخت، حالا اصلا خورشید رفته و نزدیک تخت هم نیست، خواب هم نیست، اما بدبختی و کار هست، و فکر بدبختی از خود بدبختی عذاب دهنده‌تر است، مثل هرچیز دیگری که بار روانی‌اش بدتر است، یکی از خطرات زیاد فکر کردن همین هست که کاری نمی‌کنی چون داری توی ذهنت تلاش می‌کنی تا جلوی بار روانی‌اش بایستی و یا یک همچین جمله‌ی بی‌معنی‌ای از خودت در بیاوری برای رد این نظریه که کارهایت عقب افتاده‌اند به خاطر این که تنبلی.
چون کار من ذهنی بود و ذهن من امروز خیلی کاری نبود و چیزی غیر از خیال‌بافی ازش در نمی‌آمد، رفتم سراغ شستن ظرف‌ها. ولی حتی به عنوان عضوی معتبر و شناخته‌شده در این صنف، چند ساعت طول کشید شستن‌شان، که خودش یعنی در این زمینه هم آینده‌ی چندان روشنی در انتظارم نیست.