Get Mystery Box with random crypto!

قرار شد زود شام نخوریم چون وقتی شام می‌خوری حتما باید بعدش یک | Worstward Ho!

قرار شد زود شام نخوریم چون وقتی شام می‌خوری حتما باید بعدش یک گوشه ای تلپ بشوی، و اصلا زمان زمان تلپ شدن نبود، و این برای همه خوب بود ولی برای غذا اصلا خوب نبود، چون تقریبا اماده شده بود، در بهترین حالت خودش بود و باید در همان حالت هم استعمال می‌شد اما چیزهای دیگر هم در بهترین حالتشان بودن و باید تن به انتخاب می‌دادیم، و خب تن هم دادیم. احتمالا همان توانایی که در آشپزی دارم را در حرف زدن ندارم، و کم‌کم داشتم شبیه رادیو می‌شدم که مهمان تصمیم گرفت بخوابد، البته خیلی هم خسته و مچاله و درب و داغون بود اما خب همان رادیو شدن من به عنوان عامل خواب‌آور هنوز هم محتمل‌تر بود. همان موقع بود که دیدم مهمان خواب است، گیتار را برداشتم رفتم پشت بام تا مهمان بیدار نشود، تازه روی صندلی نشسته بودم که دیدم ابر ها رفته‌اند توی هم برای میک‌لاو کردن و حالا برای ما این پایین فقط خیس شدن باقی می‌ماند، البته بعد آسمان حسودی‌اش شد و طوفانی به راه انداخت که ابر ها را پرتوپلا کرد، اما انگار داستان فقط همین عاشقانه‌ای که شنیدید نبود و گویا بار دیگر خدا ناراضی است و قصد دارد نسل بشر را به خاطر شرکت نکردن حداکثری در خواست خدا محاکمه کند چون اساسا خدا خیلی جدی است، باران که شدید شد برگشتم پایین، دیدم حالا غذا دیگر کاملا نابود شده، مثل هر چیزی که زمانش بگذرد. مهمان شکم گرسنه خوابیده، اما زندگی من تازه شروع شده، و شروع با شکم خالی واقعا سخت است، باید فکری به حالش بکنم، البته اگر خدا چند دقیقه لطف کند و آرام بگیرد.