Get Mystery Box with random crypto!

#حریر_و_حرارت #۱۴۵ دوباره برگشتم زیر پتو… مسلما سوال خوبی نی | رمان حریر و حرارت ( کانال اختصاصی رمان های رعنا)

#حریر_و_حرارت
#۱۴۵
دوباره برگشتم زیر پتو…
مسلما سوال خوبی نیست...
وقتی هر دو تو اتاق بدون لباس هستیم!
و خودت ازش خواستی تا آخرش نره و رابطه نداشته باشید…
اونوقت اینو میپرسی؟
آروم گفت
- تا حالا یه فیلم کامل از رابطه ندیدی حریر. نه؟
سریع گفتم
- نه دوست هم ندارم ببینم!
برهان سر تکون داد و گفت
- خوبه! همین بهتره... باور کن همینجوری بهتره...
انگار داشت به خودش اینو میگفت.
صدای در کمد اومد.
برهان گفت
- بیا لباس بپوشیم... کمک میخوای؟
سرم رو آوردم بیرون و گفتم
- ناراحت شدی؟
در حالی که لباس می‌پوشید برگشت سمتم و گفت
- آره... اما نه از تو... از خودم که گند زدم به حس خودم!
فقط نگاهش کردم.
برهان گفت
- میدونی تو الان حالت خوبه. چیزی رو تجربه کردی که اولین بارت بود و تو لذتش غرقی... خوشحالی... اما من درسته مثل تو لذت بردم. خیلی خوشحالم که باهات تجربه اش کردم... اما ته وجودم یه حس گرسنه و وحشی نشسته که میگه بازم میخوام. که میگه کمه... که میگه اونی که قبلا تجربه کردی، اونو میخوام دوباره!
شوکه شده بودم.
برهان تیشرت تمیزی برداشت و پوشید.
عصبی گفت
- مقصر منم... یکی ممکنه این چیزا براش مهم نباشه... مثل بردیا... اما یکی ممکنه مثل من باشه... اینه کلافه ام میکنه!
نگاهم کرد.
آروم گفت
- حالا تو رو هم ناراحت کردم…
سریع لبخند زدم و گفتم
- نه... ناراحت شدم که ناراحتی، اما... بخوام صادق باشم... خب خوشحالم با من صادقی!
لبخند رو لبش نشست و گفت
- واقعا نیاز دارم که پیش یک نفر، خود واقعی خودم باشم حریر... خود خودم... بی تعارف...
لبخندم پر رنگ تر شد.
لباس زیرم رو از کنار تخت برداشتم و گفتم
- منم... مرسی که منم پیشت خودمم.
حالا لبخند برهان هم رو لبش رنگ گرفت.
خواستم زیر ملحفه لباس بپوشم
اما برهان اومد سمتم و گفت
- میخوام ببینم!
خندیدم و گفتم
- بسه دیگه زیاد دیدی!
اما برهان بدون مکث ملحفه رو کشید.
هینی گفتم و با دستم خودمو پوشوندم.
برهان اما مشتاق نگاهم کرد و گفت
- انصافه از خواب های منم خواستنی تر باشی؟
حس کردم کل وجودم آتیش گرفت…
خم شد تیکه دیگه لباس زیرم رو از رو زمین برداشت.
نشست لبه تخت و گفت
- بیا کمکت کنم!
نگاهم کرد.
لب زد
- قراره خودت باشی!
نگاهم روی لباس تو دستش چرخید.
خودم باشم...
خودم که دوست دارم مثل شخصیت های تو رمان هایی که دوست دارم
دلربا و دل فریب باشم…
آروم بلند شدم از رو تخت و سعی کردم خجالت نکشم.
صاف وایسادم اما دستم هنوز حفاظ بالا تنه ام بود.
برهان پاهاشو باز کرد و رفتم بین پاش ایستادم
دستشو رو تنم کشید.
کمرمو بوسید.
سرشو بلند کرد و نگاهم کرد.
لب زد
- دست هاتو هم برمیداری؟
تا پایان رمان ۶ ماه مونده اما شما میتونید همین الان #فایل_کامل رو خریداری کنید . فایل کامل رمان #حریر_و_حرارت برای فروش موجوده. رمان بیش از ۱۵۰۰ صفحه و ۳۵۰ پارته
میتونید این رمان رو بصورت فایل pdf از ادمین بخرید
@ng786f
یا رمان رو بصورت کامل با تخفیف از #باغ_استور بخرید
https://t.me/BaghStore_app/693
https://baghstore.net/roman/حریر-و-حرارت