2021-06-29 15:14:31
هر روز در حال یادگیری چیزهای بسیار زیادی در مورد خودم بودم.
مقدار ترس و خجالتی که توسط این صدا (صدای ذهنم) ابراز میشد را باور نمیکردم.
واضح بود که این فردی که دروناً به او نگاه میکردم، به اینکه دیگران در مورد او چه فکری میکنند، اهمیت زیادی میدهد.
این مسأله مخصوصاً در مورد افرادی که خوب میشناختم صدق میکرد.
این صدا به من میگفت که چه «بگویم» و چه «نگویم». وقتی چیزی مطابق میلش پیش نمیرفت دست از غرغرکردن و شکایتکردن برنمیداشت.
اگر گفتگویی با دوستی با کوچکترین مخالفت یا ناسازگاری به پایان میرسید آن مکالمه در درون سَرَم همچنان ادامه پیدا میکرد.
من به صدا که آرزو میکرد مکالمه بهنحو دیگری پیش رفته بود، نگاه میکردم.
میدیدم که صدا از طردشدن و یا پذیرفتهنشدن، ابراز ترس میکند.
با اینکه این صدا گاهی کلافهکننده میشد ولی من هیچوقت چشماندازِ نگریستن به صدایی که درون سَرَم در حال صحبتکردن بود را از دست ندادم.
واضح بود که این صدا، «من» نبودم بلکه چیزی بود که به آن نگاه میکردم.
#کتاب_آزمون_تسلیم
#نویسنده_مایکل_سینگر
#مترجم_کتایون_زندوکیلی
https://t.me/thegoldenkey
1.4K viewsedited 12:14