[...] یکی از پدیدههای روانکاوانهی اوایل قرن نوزدهم که بازتابی وسیع در زمانهی خود داشت تولید و تکثیر شیطانگراییِ شاعرانه بود، نگرشی که موجب میشد نویسنده با اشتیاق بهسوی فرشتهی شیطان برود و احساس کند اشتراکاتی با او دارد. پس از چنین نگرشی، رمانتیسیسم همچون دگردیسکنندهی ارزشها پدیدار شد. بهمرور در قرن هجدهم و پس از انقلاب فرانسه، هنرمند کشف کرد که تافتهای جدابافته از ساختار انتظامیافتهی اجتماعی است. ازآنجاکه جایگاه هنرمند پیش از آن نیز در جامعه محفوظ بود، او نگرانیای از بابت جایگاهش نداشت؛ شاه به هنرمند عمارات و امکانات عمدهای میبخشید که او را از هر دغدغهای رها میساخت و به او اجازه میداد خودش را وقف شاهکارهایش کند، شاهکارهایی که فقط رو بهسوی ایدئال مطلق داشتند. درواقع، هیچ مطلبی که به سختیکشیدن مربوط باشد به تخیلات او راه نداشت.
هرچند، پس از آنکه میان ساختارهای اجتماعی و نویسنده جدایی افتاد، او ناگزیر از واگذاری داراییهای خود شد. نویسنده در این زمان، برای اولین بار، اضطراب و فردیتیافتگی را تجربه میکند، شکنجه و غرورِ منزویشدن، یا ــچنانکه خود بیان میکندــ طردشدن. در مواجهه با این مشکلات، او صرفاً لازم بود برطرفشان کند، چراکه دیگر از هر امتیاز وقفشدهای به خود محروم شده بود و، بااینحال، پیوسته به همهچیز میل داشت و قصد نداشت هیچکدام از امیال خود را پی بگیرد و در یکیشان متخصص شود... [ ادامه ]