شهرها همواره تصاویر و فانتزیهای بدنها را بازنمایی و فرافکنی کردهاند، چه این بدنها فردی باشند، چه جمعی، و چه سیاسی. به این معنا، میتوان شهر را بهمنزلهی یک پروتز-بدن (جمعی) در نظر گرفت، یا بهمنزلهی مرزی که بدنها را قاببندی و حمایت میکند و به آنها جایی برای اسکان میدهد، و توأمان فرمها و کارکردهای خاص خودش را از آن بدنها (یا از آن بدنهای خیالینی) که میسازد اخذ میکند. در عین حال، شهرها مکانهایی هستند که بدنها را تولید، تنظیم و ساختارمند میکنند. این نسبت صرفا نسبتی از جنسِ تعیّنِ متقابل یا یک نمودارِ انتزاعی و تکینِ برهمکنش نیست: این نسبت به سنخهای بدنها (بدن نژادی، قومی، طبقاتی، جنسی) و به سنخهای شهرها (اقتصادی، جغرافیایی، سیاسی) بستگی دارد، و از خلال مناسبات مختلفِ درهمتنیدگی، خصیصهیابی، درونیابی [یا الحاق] و حک [یا ثبت] شدیداً پیچیده میشود؛ این مناسبات «هویتهایی» را هم برای شهرها با همهی ویژگیها یا جزئیتشان، و هم برای جمعیتها با همهی دیگرگونگیشان، تولید میکنند. این نسبت از نوع «تعینهای کثیر»، با محورهای طبقه، نژاد، و جنس نیست که همگی بهطور نظاممند بر یک پهنه به هم چفت شده باشند، و در عین حال، اینطور هم نیست که بتوان سنخهای شهر ــشهرِ صنعتیشده، شهر تجاری، شهر متکی به یک یا چند صنعت، یا یک بندر، که در فضاهای شهری یا روستایی قرار دارندــ را روی سنخ دیگری از شهر نقشهنگاری کرد. در عوض، این نسبت، هم از جنسِ محدودیتِ مولّد و هم از جنسِ پیشبینیناپذیریِ درونزاد است: این نسبت نه میتواند بر یک پهنه رخ دهد و نه میتواند در یک فرمِ تنظیمشده اتفاق بیفتد. در حالیکه نسبتهای بین بدنها و شهرها شدیداً پیچیدهاند و تماماً از مؤلفههای رفتاری، تنظیمی، روانشناختی، و اشتراکی اشباع میشوند، اما با وجودِ این، جسمانیتِ شهرها و مادیتِ بدنها ــمناسباتِ تبادل و تولید، عادت، همنوایی، جدایی، و تحولــ هنوز باید به قدر کافی جسمانی به اندیشه درآیند.