□ منظومهی خسوف | عکسنقاشیهای زاها و داوود بیات
نقاشی جوان، ساکن شهری که تنها جهانِ ممکن تا آن روز برایش بود، در یکی از سفرهای روتینِ آخر هفتهاش، برای تمرین نقاشی در طبیعت، رهسپار حومهی غربی شهر شد. توفانِ شب قبل، تپههای بلند آن اطراف را شُسته و چشماندازِ همیشگی دشت را به اقلیمی تاریک و وهمانگیز بدل کرده بود. جوهرِ سیاهی از تعجب در فضا موج میزد و آسمان را سایهی سنگی سنگین، در گرفتگیِ محض فروبرده بود. به سردرگمی، دنبال زمینی کمتر گلآلود و خشک برای گذاشتن وسایلش بود تا نفسی چاق کند که ناگهان پایش گرفت به جعبهای شکسته با تعدادی عکس و مُشتی دستنوشتهی بی تاریخ و امضا که در خاک مهآلودِ تپه بر زمین افتاده بود. تعدادشان آنقدری میشد که در نگاه اول قابل شمردن نباشند. انگار که رعدوبرق جعبه را همچو قارچی، بهعمد، پیش پایش سبز کرده باشد. بی فوتِ وقت، هر چه به تقدیری بیجواب یافته بود را برداشت و با سرعتی که نخواهی هرگز پشت سَرت را نگاه کنی، از آن تپه پایین آمد و از آن حومه برای همیشه خارج شد.
عکسنقاشیهای زاها و داوود بیات را در آپاراتوس ببینید.