□ گیلگمش و انکیدو؛ انسان و حیوان آرشام استادسرایی ماشین انسا | apparatus_channel
□ گیلگمش و انکیدو؛ انسان و حیوان آرشام استادسرایی
ماشین انسانشناختی که هر قسم تولید سیمای بنده و برده و اجنبی مبتنی بر آن است، تا آنجا که «نوشتار» رخصت دهد به عقب باز خواهد گشت؛ به بینالنهرینِ هزارهی سومِ پیش از میلاد، جایی که حماسهی گیلگمش، با وصفِ سراسربینیِ حاکم و کشیدن دیوار به دورِ شهر اوروک آغاز میشود. حاکم با کشیدنِ حد و مرز، و بنابر معماریِ مرسومِ شهرهای بینالنهرینی، که نقطهی ثقلشان معابد آنها بود، با ساختنِ معبد خدایان بربلندترین کوه، شهر را بنا مینهد. ریختِ هرمیِ کوه که بر بلندایش معبد بنا شده و در مرکزِ شهر قرار گرفته، یادآورِ نظمی کیهانست که در رأس آن حاکم نشسته و سخن و کلامش در همهی شهر قانون است و اراده و خواستش از فرمانِ پدران بر پسران برتر است. برای سومریان نه تنها کیهان هیئت کوهستان داشت، بلکه شهر نیز بازتابی از آن بود؛ شکلی از دولت و اجتماعِ کیهانیِ خدایانِ مقیمِ آسمان به روی زمین. یانیک بلان، نویسندهی فرانسوی در مجموعه جستارهایش درباب این حماسه مینویسد شهری که گیلگمش بنا مینهد بیش از آنکه برج و بارویش برای حفاظتِ شهروندان در برابر دشمن خارجی باشد، به قصد سلطه بر آنها خلق شده است (نکتهای که امروزه دیگر با اطمینان میتوان گفت قابل اطلاق برتمامی شهرهاست). حاکمِ حماسهی ما، این «شاه-پدر یا نایب خدا… از برج دیدهبانیِ» خود، که در واقع همان معبدِ بالای کوه است، «برهمه نظارت دارد و مراقب همهچیز و همهکس هست». همچنانکه از منظر کافکا آخرین پیوندِ انسان مدرن با الوهیت در دم و دستگاه عریض و طویل بروکراسیِ دولتی خلاصه میشود، که درست به اندازهی نظمِ قدسیِ آسمان تودرتو و رازآمیز است، «به نظر انسانهای کهن» هم هیچچیز به اندازهی بناهای سنگی عظیم با سیمای خدایان پهلو نمیزند. «شهر، این جهان-ماشین، از انسان نوعی میسازد به نام شهرنشین که به وساطتِ دستاوردش یعنی شهری که بنیان نهاده، قدرت جمعی همنوعان را چون بت میپرستد.» بنابر آنچه خدایان مقدر کرده بودند، گیلگمش باید در شب زفاف هر نوعروسی پیش از داماد، با او همبستر میشد. اما گیلگمش همچون هر حاکمِ دیگری، برای آنکه کلامش در عمل قانونی بشود که هست، باید از این حد نیز تخطی میکرد...