Get Mystery Box with random crypto!

Attic

لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic A
لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic
آدرس کانال: @atticc
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 1.79K
توضیحات از کانال

-

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 13

2022-01-25 22:33:34 این‌رو وقتی داری چای/ قهوه می‌خوری، پلی کن.
وقتی مستاصلی و دنبال یه دهان می‌گردی که بهت بگه چجوری می‌تونی از این برزخ خلاص شی.
وقتی غمگینی گوش بده.
وقتی شادی کوچیکی داری.
وقتی عمیقا احساس تنهایی می کنی.
وقتی می‌خوای سرصحبت رو باهاش باز کنی ولی نمی‌دونی با کدوم کلمه.
این‌رو وقتی احساس می‌کنی اینجا آخر خطه گوش بده.
وقتی دلتنگ ِخودت شدی گوش بده.

@atticc | #بی‌کلام
255 viewsHadis, 19:33
باز کردن / نظر دهید
2022-01-25 14:29:10 آدم ِبه شدت محافظه‌کاری شدم در مقایسه با گذشته‌م و احساس می‌کنم یکی از مهم‌ترین دلیل‌هاش بالا رفتن سنه. [هق]
374 viewsHadis, 11:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-25 08:21:01
:))))
812 viewsHadis, 05:21
باز کردن / نظر دهید
2022-01-24 21:06:12 چیزی به نام آزاداندیشی وجود ندارد، زیرا هر تفکری باید تابع قوانین خودش باشد. There is no such thing as free thinking in asmuch as all thinking must be bound by its own laws. – چهره مرد هنرمند در جوانی/ A Portrait Of The Artist As A Young Man
585 viewsHadis, edited  18:06
باز کردن / نظر دهید
2022-01-24 12:47:40 صبح پا میشم متنی که دیشب - مثلا با اوج دقت - نوشتم و ارسال کردم رو می‌خونم. بعد با خودم میگم این چیه؟ چقدر ایراد داره. چرا اینجوری نوشتم؟
این‌رو میشه تعمیم داد به کل زندگیم.
313 viewsHadis, 09:47
باز کردن / نظر دهید
2022-01-23 15:20:32 در ذهنم یک بیابان وجود دارد. با باد نسبتا شدید که موهایم را به جهت مخالف پرتاب می‌کند و با این حال برایم مهم نیست. دست به سینه ایستاده‌ام در میانه‌ی آن. رو به خورشیدی که معلوم نیست در حال طلوع است یا غروب. آسمان یکدست خاکستری است. از آن ناحیه‌ای که خورشید در حال طلوع/ غروب است تنها یک رنگ دیده میشود: ارغوانی.
معلوم نیست چه مدت است آنجا ایستاده‌ام. پیش از تولد؟ از یک روز پیش؟ یا اینکه صحبت از زمان در این مورد ِبه خصوص کاملا مضحک است؟! نمی‌دانم منتظرم که با بالا آمدن یا پایین رفتن آن رنگ ِارغوانی، دقیقا چه تصمیمی بگیرم.
احساس می‌کنم امیدم در زندگی همان یک ذره رنگ است که در آسمان قلب‌م باقی مانده؛ یعنی لابلاي آن‌همه خاکستری هنوز یک نبض° به قوت خودش وجود دارد. عجیب است که هیچ کس را در کنار خودم مَحوِ تماشای آن طلوع/ غروبِ مجهول نمی‌بینم! گاهی که تلاش می‌کنم یک نفر دیگر را کنار خودم در این تصویر قرار دهم، به نتیجه نمی‌رسم. انگار کسی نمی‌تواند در این سکوت و بطالت همراهم باشد.
از این یکه بودن گاهی می‌ترسم. انگار شخص دیگری، با چهره‌ی من در جهان دیگری زندگی می‌کند که مفهومِ زمان در آن بی‌معناست! و تنها کارش این است که در قلب ِیک تصویر معمولی دست‌ها را گره کرده روی سینه قرار دهد و منتظر تغییر رنگ آسمان باشد:
آیا کاملا ارغوانی خواهد شد؟ آیا کاملا خاکستری خواهد شد؟ گمان می‌کنم هیچوقت نخواهم فهمید آن خورشید ِناپیدا غروب می‌کند یا طلوع.
358 viewsHadis, 12:20
باز کردن / نظر دهید
2022-01-22 21:59:18 اون لایه‌ی نازک تنهایی هست که هرکسی نمی‌تونه لمسش کنه، اون‌که شبیه لایه‌ی بی‌رنگ و ناپیدای چسبیده به یک پَر پیازه که به محض جدا شدن ازش پژمرده میشه و خاصیت‌ش رو از دست میده، دیگه تازه نیست، طراوت نداره و ناپیدا نیست چون بالاخره چشمی موفق به دیدنش شده، اونجا سرزمینیه برای خودش. برای هر آدمی سرزمین ِپهناوریه که فقط خودش اون‌رو می‌بینه. متاسفانه و یا خوشبختانه هیچ‌کس موفق به لمس اون تنهایی نمیشه. هرچقدر اون تابلوی آفرینش رو نگاه می‌کنم بیشتر به این موضوع پی می‌برم. اون انگشت‌های نزدیک به هم و در عین حال دور ِدور. انگار معنای مسافت اونجا عوض میشه؛ از چند سال تا چند فرسخ. اون فاصله‌ای که تا ابد هست؛ به نظرم همون تنهایی انسانه. در ارتباط با دیگران، با جهان و با هرچه که می‌تونه و یا نمیتونه ببینه چون از آستانه‌ی بیناییش خارجه.
148 viewsHadis, 18:59
باز کردن / نظر دهید
2022-01-22 20:26:01 @atticc
200 viewsHadis, 17:26
باز کردن / نظر دهید
2022-01-19 23:51:03 یک.
به خودم که نگاه می‌کنم از دور ترین نقطه، به بیرون کشیدن جزء به جزء ِتنم از آن ورطه، احساس می‌کنم توانسته‌ام یک مرتبه- و تنها یک مرتبه - در مقابل خودم رو سفید شوم‌. اما به آن تن، آن روح ِبی‌گناه که نگاه می‌کنم، از پشت سرش پرده‌ای سیاه می‌بینم که نمی‌گذارد دور دست‌ها را خوب تماشا کنم، دلم برایش می‌سوزد. برای تماشای ثانیه به ثانیه فرو ریختن ِ دنیایی که از ابتدا وجود نداشت. برای ویران شدن خانه‌ای که از اول ساخته نشده بود.

دو.
گاهی آدم نمی‌داند باید خوشحال باشد یا ناراحت، یا حتی میان ِاین دو. حالا کمی خوشحالی و کمی غم در دلم دارم که به درد هیچ‌چیز نمی‌خورد. قامت‌شان کوتاه است و مزه‌شان روی هیچ‌چیزی تاثیر نمی‌گذارد. انگار که یک پاکت شکر و یک پاکت نمک داشته باشی و با افزودن هرکدام به غذایت، به هیچ طعمی نرسی! هرروز هر دوشان را می‌ریزم درون هم، تا شب، تا هر لحظه که چشم هایم بسته نمی‌شوند سعی می‌کنم تعادل‌شان را نگاه دارم. در انتهای روز انگار که کوه کنده باشم‌- انگار که سیزیف باشم که سنگ بزرگی را گذاشته‌اند روی دوشش تا بالای کوه- سر بر بالین می‌گذارم و می‌دانم فردا نیز باید تلاش کنم مزه‌ی اصلی این داستان را پایدار نگه دارم.
191 viewsHadis, 20:51
باز کردن / نظر دهید
2022-01-19 00:45:20
یکی از راه‌هایی که به آدم کمک می‌کنه بهتر بتونه نظر بده اینه که به محض تموم کردن یه کتاب یا فیلم/ سریال و ... نره جایی در موردش حرف بزنه. و حداقل بذاره یک روز از روش بگذره (این توصیه یه شخص دنیا دیده‌س بهم)، و من همیشه برعکس این کارو انجام میدم. :)))
108 viewsHadis, edited  21:45
باز کردن / نظر دهید