2022-02-26 16:28:25
مرزی هست بین جوش و خروش، تپش قلب و هیجان ِشدید برای یک نفر یا یک اتفاق یا یک دستاورد و بی حسی. گاهی آدمهایی را میبینم که لب این مرز ایستادهاند و سعی میکنند روی هیچ طرفی فرود نیایند. به آنها غبطه میخورم.
نمیدانم کدام واقعیتر است. سرد و خنثیشدن یا جِز و وِلِز کردن. تا بوده به من یاد دادهاند، در مغزم فروکردهاند، با من طوری رفتار کردهاند که به دومین گزینه تمایل پیدا کنم. خنثی، با لبخندی کوچکْ به نظارهی کسی یا چیزی مینشینم که درست چند روز پیش بابتش از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم.
حقیقتش را بگویم، از اینکه نسبت به هرچیزی آرام آرام خنثی میشوم حس خوبی دارم. اینکه بالاخره میدانم شمشیر و سپرم را میاندازم زمین، مینشینم، زانوها را در بغل میگیرم و به خودم میگویم: خوب است که آرام شدی. برگشتی به اصل خودت. داشتی بیچارهم میکردی.
در بچگی از ما میپرسیدند: دوست داری در آینده چه کاره شوی؟ در حال حاضر پاسخم این است: میخواهم در هر لحظه فراموش نکنم که همه چیز رنگ عادت به خود میگیرد. میخواهم روز به روز آرامتر شوم. شغل نیست؟ هست. فقط بابتش حقوق نمیدهند. وگرنه قطعا سختی ِکار به آن تعلق میگیرد.
472 viewsHadis, 13:28