Get Mystery Box with random crypto!

Attic

لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic A
لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic
آدرس کانال: @atticc
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 1.79K
توضیحات از کانال

-

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 9

2022-02-03 23:36:59 آخه شما ببین توصیفات احمد محمود چقدر زیبا و دل‌انگیزه:
149 viewsHadis, 20:36
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 19:02:41 باران شو ببار بر بام خانه‌ام؛ آفتاب شو بتاب بر جانِ خسته‌ام. خط یک رود را بگیر تا هامون بیا؛ موج موهات را بکش تا لب‌های تشنه‌ام. صدا شو! کلام شو! اسمم را تا پایان تنم بیار. نگاه شو! دو چشم شو! مرا به یاد خودم بیار. دست شو! رقص شو! در صحن دلم مطرب سرمست شو. ساز بزن! شاد بزن! بر دایره‌ی جور زمان باز بزن... زمان شو! زمین شو! مرا هی دور سر خویش بگردان. طبیب شو! عزیز شو! مصری که منم دور ز تشویش بگردان.
اصلاً آنچه توانی تو همان شو! جسارت نکنم هر چه که خواهی تو همان شو! تو اگر راز شوی، بر مَنَت آن پرده‌ی اغماض شوی، سرد شوی، بهمن آوار بر این مرد شوی، پیر شوی، ناله‌ی شب‌گیر شوی، تو اگر تمام این‌ها بشوی، شو! ... لیک کنار من شو!
.
.
.
|سه نقطه، بی‌پایان|
#علیرضا_شجاعی

@l2aml
316 viewsHadis, 16:02
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 12:45:42 الان داشتم یه ولاگ می‌دیدم که این آهنگ داریوش داخل‌ش در حال پخش بود. هوس کردم بذارم‌ش اینجا و کامل گوشش بدم.

@atticc
407 viewsHadis, 09:45
باز کردن / نظر دهید
2022-02-02 19:33:41
The Disillusioned One
Artist : Ferdinand Hodler
457 viewsHadis, 16:33
باز کردن / نظر دهید
2022-02-02 11:22:06 آیدی کانالتون رو زیر این پست بذارید ببینم کیا توی کانال من هستن و من خبر ندارم :))
505 viewsHadis, 08:22
باز کردن / نظر دهید
2022-02-02 00:39:04 جنونِ چسبیدن به کاری خاص، سفت و سخت، از خانواده‌ی پدری به من ارث رسیده است. جنونی که مانع از آن می‌شود که تشخیص دهی اطرافت چه خبر است، قرار است چه اتفاقی رخ دهد و آیا واقعا جهان به سمت هدفی پیش می‌رود یا اینکه اینها قصه‌ای است که با آن سر من و دیگران را شیره مالیده‌اند‌.

به عنوان مثال پدربزرگم آدمی به شدت کاری بود. از صبح تا نزدیک دو بعدازظهر را به کارکردن، در مغازه‌ای کوچک اختصاص میداد. ظهر در حد یک ساعت استراحت می‌کرد. بعد مجدد لباس می‌پوشید و به سراغ محل کار برمی‌گشت. از زمانی که به اجبار فرزندان‌ش خانه نشین شد، از عادتی که به طور جنون آمیز به آن چنگ می‌انداخت دور و دورتر شد. کم کم زوال حافظه آمد سراغش. حالا اکثریت همان بچه ها را نمی‌شناسد.

من شبیه خانواده پدری‌ام شده‌ام. جنونی دارم که در سنین مختلف یا دوره‌های مختلف زندگی احساسش می‌کنم. هربار به چیزی چسبیده‌ام، آن‌هم زالو وار. آنقدر درون‌ش را جستجو کرده‌ام و به قعر رفته‌ام که گاهی در یک سطح باقی مانده و راه خروج را گم کرده‌ام. تنها همین جنون در جهان است که باعث شده دوام بیاورم، روز بعدی را تحمل کنم، گاهی سرم را از لای پرده‌ی سنگین اطراف بیرون بیاورم، به جهان از دید خودم نگاه کنم و ببینم کجا هستم، دیگران کجا هستند و آیا هنوز سرم بوی شیره‌ای که به آن مالیده‌اند را می‌دهد یا خیر.

این دیوانگی هربار رنگ عوض می‌کند، تغییر ماهیت می‌دهد، اما همان است. من همان‌جایی هستم که همیشه می‌خواهم باشم: دور از واقعیت و گم شده در قعر ِیک عادت. درست در مرحله‌ای که احساس می‌کنم توانسته‌ام آرام بگیرم، زیر پایم خالی می‌شود و باز باید برای چسبیدن به عادت جدید تلاش کنم.

جایی که من می‌دانم باید چه کنم، اما پدربزرگم به خاطر تنها داشتن تنها یک منطقه‌ی امن، یک عادت، یک راه فرار، نتوانست از آن به سلامت فرار کند؛ درست در جایی از زندگی در تله افتاد و گذر زمان، حافظه‌اش را نشانه گرفت.
551 viewsHadis, edited  21:39
باز کردن / نظر دهید
2022-02-01 20:56:29 نیاز دارم یه کاری رو در یک دوره‌ی بلند مدت در کنار یه نفر شروع کرده، ادامه داده و به پایان برسونم. و دائم من نباشم که پیگیر اون شخص میشم. و شوق و هیجان‌مون به یک میزان یا دست کم نزدیک باشه

اما دقیقا نمی‌دونم چه کاری، با کی و کِی! زیباست!
518 viewsHadis, edited  17:56
باز کردن / نظر دهید
2022-02-01 17:32:27 آیدی کانالتون رو زیر این پست بذارید ببینم کیا توی کانال من هستن و من خبر ندارم :))
33 viewsHadis, 14:32
باز کردن / نظر دهید
2022-02-01 16:12:22 چیزی عجیب و غریب در نزدیک شدن به آدمها هست دوست عزیز. گویی تو تیر می‌شوی در چله‌ی کمان. تا اوج کشیده می‌شوی سمت آدم‌ها. بعد ناگهان در لحظه‌ای نامعلوم از آن رها می‌شوی. پرتاب می‌شوی چند متر عقب تر. قلب هدفی را می‌شکافی. دیگر در آن چله نمی‌نشینی. دیگر نمی‌توانی به گذشته برگردی. دیگر آن تجربه نخست ِهم نشینی را تجربه نخواهی کرد. این غمگین کننده است دوست عزیز. من عُمری است تلاش می‌کنم با ذوق به طرف آن کمان نروم. پاهایم را مثل آدمی که می‌خواهند به زور به جلو هُلش دهند و از ارتفاع به پایین پرتش کنند به هم می‌چسبانم. قفل می‌شوم درون خودم. خود را روی زمین می اندازم. و شبیه یک سنگ تلاش می‌کنم از جایم جُم نخورم. چون بارها و بارها از کیلومترها دورتر از آن کمان، آدم‌هایی را نظاره کرده‌ام که یک روز می‌توانستم چشم بسته از روی گرمای دست‌هایشان تشخیص‌شان دهم. حالا آن دست‌ها کجا هستند؟ دور. دور. آنقدر دور که صدایمان به هم نمی‌رسد.
106 viewsHadis, 13:12
باز کردن / نظر دهید
2022-02-01 13:36:33 سلام. حمام مُرده رو زنده می‌کنه. خدانگهدار.
221 viewsHadis, edited  10:36
باز کردن / نظر دهید