Get Mystery Box with random crypto!

Attic

لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic A
لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic
آدرس کانال: @atticc
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 1.79K
توضیحات از کانال

-

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 5

2022-02-16 19:50:38 در خود افشاگری بعدی‌ام می‌خواهم به سراغ احساساتم بروم. هرگز با آن‌ها در پرده‌ی اول به درستي کنار نمی‌آیم. به خوبی می‌دانم که موقع اوج گرفتن حسم نسبت به کسی یا چیزی باید از آن فاصله بگیرم؛ از آن شخص/ چیز. زیرا در فاصله گرفتن است که می‌توانم به درستی حسم را حلاجی کنم. این حس می‌تواند عشق یا تنفر یا انزجار و در برخی موارد بی‌حسی باشد؛ خطرناک‌ترین ِآنها مورد ِآخر است. بسیار دچار اشتباه می‌شوم. پیچِ تنظیم درجه هریک به قدری لق و شناور است که می‌تواند در لحظه چندین لرزه را به تنم القا کند. نمی‌گویم که احساساتم دروغ‌گو هستند، یا در گمراه کردنمْ نقش اول را بازی می‌کنند. اما بها دادن به آنها در لحظه، مرا تبدیل به آدمی آشفته خواهد کرد که هیچ منطقی پشت کارهایش نیست.
بنابراین من بارها و بارها کدهاي پشت یک حس را از اول تا آخر می‌خوانم. سکوت می‌کنم و مرور می‌کنم. چرا به وجود آمده است، چرا اینقدر آب و تاب دارد و چرا تا این حد گرد و خاک به پا می‌کند؟ آیا واقعی‌است یا چند روز بعد از بین می‌رود؟ یکی از دلایل ناآرام بودنم همین احساسات‌اند. می‌توانم خودم را به آدمی تشبیه کنم که زنجیر چند موجود ِافسارگسیخته را به دست گرفته‌ و تقلا می‌کند همه‌شان را تحت‌کنترل نگه دارد، اما گاهی در این امر موفق نیست.
205 viewsHadis, 16:50
باز کردن / نظر دهید
2022-02-16 10:54:55
324 viewsHadis, 07:54
باز کردن / نظر دهید
2022-02-15 14:05:00 یک روز قصه آدمی را برایت خواهم گفت که بالاخره توانست بال درآورد و پرواز را تجربه کند؛ نه شبیه پرندگان و پروانه‌ها، پرواز ِخودش را اختراع کرد. آدمی که یک عُمر برای رسیدن به این آرزو تلاش کرده‌بود، به در بسته خورده‌بود و با هر قدم که برمی‌داشت، انگار ساختمانی مرتفع کنارش منفجر شده و در چشم برهم‌زدنی فرومی‌ریخت. آن آدم بعد از پرواز، به روز های بعد فکر می‌کرد. امان از روزهای بعد، زیرا که فاجعه از گور آنها بر‌می‌خیزد! به روزهای یک‌نواختی که بعد از آن آرزوی بزرگ در آنها می‌زیست. انگار دیگر هیچ چیز به اندازه‌ی آن شوق، وجودش را روزی صدبار صد تکه نمی کرد و هر صد مرتبه به شکل اول‌ش باز نمی‌گرداند. آن آدم، نیمه‌ی بعدی زندگی‌اش را در فکر "رنج ِبی انتها بودن" سپری کرد. در فکر پیله‌ای بود که در آن می‌زیست. پیله‌ای که هربار گشاد و گشاد‌تر مي‌‌شد و او را تنگ در آغوش نمی‌گرفت. انگار که بعد از آن پرواز نامرئی شده‌بود. یا که اصلا پیله برای زیستن ِاو طراحی نشده‌بود.
46 viewsHadis, 11:05
باز کردن / نظر دهید
2022-02-14 23:37:36
هاروکی موراکامی
پین‌بال، ۱۹۷۳
162 viewsHadis, 20:37
باز کردن / نظر دهید
2022-02-14 23:37:36 ‌ ‌ ‌‌‌ ‌
+همه چیز را همگان نمی دانند وشاید هم هرگز ندانند.
اما لحظاتی هست که باورمان می‌شود همه چیز را می‌دانیم!
شاید به این علت است که در ان لحظه روح، هوشیاری،ذهن یا هرچیزی که کم وبیش انسان را انسان می‌کند ،لبریز می‌شود.


_درست وقتی میخواهی وا بدهی .دست حامی روی شانه ات قرار می‌گیرد.

ژوزه ساراماگو (خرده خاطرات)
163 viewsHadis, 20:37
باز کردن / نظر دهید
2022-02-14 23:37:36 ‌ ‌ ‌‌‌ ‌
آه بله من تغییر کرده‌ام. فراموش می‌کنم. به گمانم باید در خودم تغییر کرده باشم. حالا مسن‌ترم، بیست‌وشش‌ ساله. از اندیشه‌ی بوسیدن تو به خود می‌لرزیدن آن وقت‌ها نه؟ خب -- حالا نمی‌لرزم.

عاشق مدرن
دی.اچ.لارنس
156 viewsHadis, 20:37
باز کردن / نظر دهید
2022-02-14 23:37:36 ‌ ‌ ‌‌‌ ‌
ناگهان به شکل مسخره ای از همه چیز جدا شدم
با ادم ها که هستم، چه خوب باشند و چه بد،تمام احساساتم تعطیل و خسته میشود.
مودبم.سر تکان می‌دهم.
تظاهر می‌کنم میفهمم،چون دوست ندارم کسی را برنجانم.این یکی از ضعف هایم است که بیشترین مشکل را برایم ایجاد کرده
معمولا وقتی سعی می‌کنم با دیگران مهربان باشم روحم چنان پاره پاره می‌شود که به شکل ماکارونی روحانی در می‌اید.
مهم نیست،
کرکره ی‌مغزم پایین می‌اید. گوش می‌کنم. جواب می‌دهم وانها احمق تر از آن اند که بفهمند من آنجا نیستم.

(هالیوود )چارلز بوکفسکی
155 viewsHadis, 20:37
باز کردن / نظر دهید
2022-02-14 23:37:36
بوفِ کور / صادق هدایت
152 viewsHadis, 20:37
باز کردن / نظر دهید
2022-02-13 20:19:33 باید ترکم می‌کرد و می‌رفت. نمیدانم منتظر چه چیزی مانده بود. اما خداوند گرفتن تصمیمات نادرست بود. درست در لحظه‌ای که به بودن‌ش نیاز داشتم، با چمدان های بسته‌اش مواجه شدم. به من فرصت سوال کردن نداد. در آغوشم گرفت. گونه‌ام را بوسید و برایم آرزوی روزهای بهتر کرد. دور شدنش را تا انتها تماشا کردم.

عُمری به آن شکل زیسته بود. من چه‌چیزی را می‌توانستم در او (و سایرین) تغییر دهم؟ هیچ. نخِ تغییر آدم‌ها از قلب شان مانند رگ‌های دست بیرون زده نیست.
249 viewsHadis, 17:19
باز کردن / نظر دهید
2022-02-13 12:03:28 قربان شما
https://t.me/the_flicker/1799
300 viewsHadis, 09:03
باز کردن / نظر دهید