Book_tips

2022-09-10 20:30:38 برترین کانال‌ها برای خواندنی عمیق و شنیدنی لذت‌بخش

دانلود کتابهای نایاب ممنوعه و تاریخی
@yortci_bosjin_pdf
آموزش انگلیسی۲ ساله مبتدی تا آیلتس
@teacheruniversity
کتابخانه صوتی و pdf تاپ بوک
@Top_books7
کانال کتاب های تاریخی
@ketabtarikhim
کتابخانه مجازی
@llib7
موسیقی و متن های دلنشین به همه‌ی زبان ها
@onthewaves
زبان انگلیـــسے از صـــفرِ تا صد
@english_w_rahimi
کافه کتاب صوتی
@CafeBookAudio
لذت کتابخوانی
@DeyrBook
با سریال انگلیسیتو قوی کن
@learningEnglishwithbestseries
آموزش روانشناسی با فیلم و سریال
@Filmravankavi
حقوق برای همه
@jenab_vakill
پرواز روح
@haghightx
دنیای جذاب نویسندگان برتر دنیا
@nevisandbdonya
کانال تخصصی روابط بین‌الملل
@InternationalRel
گنجینه گرانبهای کتاب صوتی
@GANGINEH
رمانسـرای مجازی
@Salam_Roman
جامعه شناسی زن روز
@Zane_Ruz_Channel
همه چیز درباره ایالات متحده آمریکا
@hamechiamerica
وکیل و مشاور حقوقی خودتان باشید
@vakilbaashi
زبان فرانسه، آسان و سریع
@frenchtalkers
دین و علم
@din_va_elm
ا𝗣𝗗𝗙ا کُتب اقتصادی ✚ مدیریتی
@BOOK_E_M
کلبه درویشان
@hohagh
کتاب‌های گلچین ❞فلسفه و منطق❝
@Book_PHI
کتابخانه آنلاین تخصصی "روانشناسی"
@jozve1370
انگلیسے مثلے آب خوردن
@rahimi_quiz
در حقوق بشر حرفه‌ای شوید
@ngoodvv
جامعه‌‌شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic
نگارگری؛ هنر و ادبیات
@tabrizschoolofpersianpainting
بانک کتاب و موسیقی
@baghdarbagh
شعر خوب و ناب بخوانیم
@seda_tanha
کتاب‌های ممنوعه ادیان جهان
@BOOK_DEN
هنر تذهیب و طراحی سنتی
@vida_dabir
ژانوس سیاست
@mousavi2025
گلچینی از بهترین اشعار کهن و معاصر
@Delaviz_24
زبان عربى/لهجه لبنانى
@libanon314
(به حقوقت آگاه شو دختر ! )
@womxn_act
مرید حق
@Chante_darvish
عجیب ولی واقعی
@Ajayibat_j @Ajayibat_j
شبکه جامعه مدنی (فلسفه، تاریخ، اجتماع)
@civilizers
زبان آلمانی مثل آب خوردن
@germantalkers
مطالب جالب هاوار
@matalbjalebhavar
ماه سان
@mahsan_forum
یه مرد امیدوار
@Happy_Private_Life
کانالی از کتاب و موسیقی
@RomanceWord
رنگ خیال جرعه‌ای از هنر و ادبیات
@rangekhiyaal
یادداشتهای یک کارمند (جستار، نقد مدیریت)
@Dr_Hojat_Moshtaghian
آفرینش؛ خبرهای ادبیات، فلسفه و هنر
@afarineshdastan
لذت‌بخش‌ترین "شعـر و "متـن‌هاے ڪوتاه
@Poem_club0
رازی نهفته {فلسفی}
@razhoft
پندنامه سخن بزرگان
@Pandnama
۲۱ راز موفقیت میلیونرهای خودساخته
@MOJZH_AGAHI
خودشناسی خودشناسی آگاهی
@iimetaphysicii
کانال" تب تفکر"
@Tabetafakor
دنیای کتاب «روانشناسی و مؤفقیت»
@BOOK_P_S
دل واژه‌های تنهایی
@gandomzaran
یونـگ، روانکـاوے، خودشــناسی
@hamsafarbamah
وکیل پایه ( 1 ) دادگستری
@ADLIEH_TEAM
مهارت‌های زندگی
@maharathayezendegimahmudi
گلچینِ مطالب زیبا
@karhicx
دنیاے آموزش‌هاے موبایل و ڪامپیوتر
@tech4L
کانالِ فلسفیِ « تکانه»
@khosrowchannel
کتابها و مقالات‌ حوزه❞حقوق و سیاست❝
@BOOK_L_P
کتابخوانی و PDF
@aramesh13577
تاریخ شفاهی مردم ایران
@oralhistoryiran
زیباترین متن های جهان
@Beautytext1
کتابخانه کودک و نوجوان
@childrenbook
پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
ترکی فول صحبت کن
@TurkishDilli
اسرار زنان موفق
@successfulwomen1
برترین اجراهای (( پیانوی کلاسیک )) و ...
@pianoland123
مطالب تاریخی
@matalebtarikhim
چگونه بر خستگی و ناامیدی غلبه کنیم؟
@ThinkPage
هزار پند مولانا با معانی اشعار
@Ashaarkotaa
مولانا حافظ شهریار کلیپ و آهنگ وشعر
@onlyshear
ـ𝐏ْ𝐃ْ𝐅 صدهزار جلد کتاب کمیاب
@LIBRARYMANAWI
تشخیص انواع شخصیت با روانکاوی
@Neoravankavi
رسانه، فرهنگ – نشانه
@irCDS
کتابخانه جامع صوتی!!
@nazaninenshaei
کتابخانه صوتی من
@ketabegooya_man
"حافظ" فروغ" مولانا" خیام"
@AShaarMandgar
انگلیسی حرفه‌ای با فیلم و کارتون
@RealEnConversations
آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
@ECONVIEWS
شبی ده دقیقه کتاب بخوانیم
@book_tips
انجمن شاهنامه خوانی سراسری
@anjomanshahnameh

هماهنگی برای تبادل
@mrgp_1 باز کردن / نظر دهید

2022-09-10 11:41:01

#داستان_کوتاه
#اسب_چوبی (قسمت پنجم)

«تو می دونی من چقدر تو رو دوستت دارم. من نمی خوام تو برزخ بشی. هرچه تو بخواهی من می کنم.»

ـ«می دانم که اومدن تو به این سرزمین خودش خیلی فداکاریه. من خجالت می کشم که یک چنین خواهشی ازت بکنم. اما وقتی من و تو همدیگر را می پرستیم، این چیزهای ظاهری چه اهمیتی داره؟ تو که خودت می دونی من به این چیزها عقیده ندارم.»

ـ «هیچ اهمیت نداره. هرچه تو بخواهی من می کنم ومن زندگیم را برای تو می خوام.»

بعد آخوند آمد و عقد مسلمانی کرد و نامش را فاطمه گذاشتند و از این اسم هیچ خوشش نیامد چون می دانست که همه زن های الجزیره ای که تو پاریس هستند نامشان فاطمه است. وقتی بعد از عقد مادر جلال فاطمه صداش کرد چندشش شد و زیر لب گفت *merde .

اما وقتی شب خلای(توالت) خانه را دید آنوقت فهمید به کجا آمده. چهار تا پله از کف حیاط می رفت پائین تو گودالِ تاریکی که یک پرده کرباسی بی رنگِ نموکِ سنگینی از درش آویخته بود. ناگهان ُهرمِ تندِ گازِ نمناک خفه کننده ای تو سرش خلید. تکه کاغذ نازکی را که با خودش برده بود بی اختیار جلو دماغش گرفت. نور فانوس نفتی که همراه داشت از دور فتیله تکان نمی خورد و ذرّاتش مانند گلوله های ریزِ جیوه دور و ور فتیله را گرفته بود و همین نور ضعیف بود که سوسک ها و عنکبوت ها و پشه کوره ها را به جنب و جوش درآورده بود. از ته گودال صدائی تو گوشش خورد. بو عطر «کانونی» که بخودش زده بود با بوی آنجا قاتی شده بود. دردی تو نافش پیچ داد. دلش آشوب افتاد و اُق زد. بعد هراسان فانوس را انداخت و فرار کرد. آن شب تا بامداد در تب سوخت و هذیان گفت.

بعد، از خواهر هفت ساله جلال حصبه گرفت و خواهر جلال مرد و او تا لب پرتگاه مرگ رسید و همه اهل خانه گفتند زنِ بدقدمی است که با آمدنش مرگ را بخانه راه داده و همه ازش برگشتند و یک «سور» کاتولیک فرانسوی ازش پرستاری کرد و سرش را از ته تراشیدند و بعد که خوب شد یک کبد بیمار و رنگ زرد و چشمان گود رفته برایش بجا ماند و بعد، آنچنان عوض شد که گوئی او را بردند و یک آدم دیگری به جایش گذاشتند.

چه شب درازی بود. تمام شب های نوئل دراز بود. اما او نمی فهمید، برای اینکه همه اش در جنب وجوش و خرید و آرایش و لباس پوشیدن و درخت درست کردن و شام خوردن و رقصیدن بود. حالا این شبِ شومِ دراز، سنگینی و سردیش را توی کله اش می کوبید.

سرش را از روی ساعت رو دستش برداشت و با چشمانِ مژه بهم چسبیده اش تو خاکسترهای بخاری زُل زُل نگاه کرد. همه چیز سرد و سوت و کور و بی جان بود. بنظرش آمد پیش از این هم به ساعتش نگاه کرده بود و ساعت دوازده بود. و حالا هم ساعت دوازده بود. گوئی پای عقربه ها را به زنجیر کشیده بودند و از جایشان تکان نمی خوردند.

ادامه دارد...

*merde=لعنت
#صادق_چوبک


@book_tips باز کردن / نظر دهید

2022-09-10 11:26:01 افزایش اعتماد به نفس با 23 راهکار عملی و موثر

#قسمت_سوم



۹- احساسات خود را کنترل کنید
ترس خود را بپذیرید. برخی فکر می کنند افراد با اعتماد به نفس اصلا نمی‌ترسند. اشتباه است. زیرا ترس معقول نشان دهنده رشد فکری است. صحبت کردن در عموم، آشنا با غریبه‌ها یا درخواست افزایش حقوق می‌توانند مثال‌هایی از ترس باشند. روبه رو شدن با ترس، اعتماد به نفس شما را افزایش می‌دهد.

کودکی که به تازگی راه رفتن یاد گرفته را در نظر بگیرید، ابتدا با ترس راه می‌رود زیرا موانع و مشکلات زیادی در راه دارد، اما به محض اینکه کنترل را به دست می‌گیرد، لبخندی بر لبانش می‌نشیند. مانند شما، ترس‌تان را پشت سر بگذارید و به موفقیت دست پیدا کنید.

۱۰- صبور باشید
هیچ کس در یک شبانه روز با اعتماد به نفس نمی‌شود. ممکن است به ترس غلبه کنید اما به هدف‌تان نرسید، اشکالی ندارد. حتما از اشتباهات‌تان درس بگیرید و بار دوم آنها را تکرار نکنید. برای مثال زمانی که به درخواست افزایش حقوق تان جواب رد داده می شود برگردید و به گذشته نگاه کنید، آیا کاری بوده که به اشتباه انجام داده باشید؟


۱۱- متعادل باشید
اعتماد به نفس پایین از رسیدن شما به اهداف‌تان جلوگیری می‌کند اما نباید رویایی فکر کرده و زمان نامعقولی برای رسیدن به اهداف‌تان تعیین کنید.

۱۲- خود را با دیگران مقایسه نکنید
برای بالا بردن اعتماد به نفس باید تلاش کنید بهترین زندگی را برای خود بسازید نه اینکه زندگی برادر بزرگ‌تر، ورزشکاران یا هنرندانی که در تلویزیون می‌بینید را کپی کنید. زیرا دست بالای دست بسیار است و همیشه افرادی پیدا می‌شوند که در زمینه‌هایی از شما بهتر باشند.

متاسفانه رسانه‌های اجتماعی باعث شده‌اند مردم خود را با دیگران مقایسه کنند و از آنجایی که آنها تنها لحظات خوب خود را به معرض می‌گذارند، ممکن است باعث سرخوردگی دیگران شود.


۱۳- از اشتباهات‌تان درس بگیرید
هیچ کس عالی نیست. حتی بهترین افراد نیز عیب‌هایی دارند. مهم این است که بدانید چه اشتباهی کرده‌اید و چرا؟ آیا به دلیل وجود کسی بوده که همراهی‌تان کرده یا نصیحت مناسبی دریافت نکردید و...؟

شاید در رابطه‌ای شکست خورده یا از کار اخراج شده باشید، مهم این است که از آن درس گرفته و دیگر اشتباه‌تان را تکرار نکنید.

۱۴- قرار نیست همه چیز عالی باشد
این حقیقت است و اگر آن را قبول نکنید و بخواهید همه چیز به بهترین شکل ممکن انجام شود، هرگز از موقعیت خود راضی نخواهید بود و هیچ وقت شاد نخواهید بود، متعاقبا اعتماد به نفس‌تان نیز پایین می‌آید.

@book_tips باز کردن / نظر دهید

2022-09-10 08:46:01 تو یک انسانی؛ پس در حد بضاعت خودت از خودت و زندگیت انتظار داشته باش و سعی نکن چیزی که خارج از دایره‌ی توان توست را تغییر دهی.

#مارکوس_اورولیوس
@book_tips باز کردن / نظر دهید

2022-09-10 08:42:01

سوره هود آیه 115 :

وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

ترجمه :

و شکیبایی کن، که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد!

#کلام_پروردگار

@godqurantips باز کردن / نظر دهید

2022-09-09 20:19:10 #تست_شخصیت

کدام یک از دختران جذاب تر است تا بگوییم چه نوع شخصیتی دارید!

ویژگی های شخصیتی دائما ثابت نیستند، زیرا می توانند تغییر کنند. اما با این وجود، حتی چیزهای جزئی نیز می توانند به شما در مورد خودتان و این که چه نوع فردی هستید بگویند. مثلا کارشناسان می گویند:«پیاده روی شما می تواند سطح آسیب پذیری شما را نشان دهد. در حالی که نحوه آویزان کردن دستمال توالت می تواند چیزهای زیادی در مورد قاطعیت شما بگوید. انتخاب شما همچنین می تواند چیزهای زیادی را در مورد شخصیت شما آشکار سازد.»
جواب در کامنت


@book_tips باز کردن / نظر دهید

2022-09-09 11:36:01

#داستان_کوتاه
#اسب_چوبی (قسمت چهارم)

بعد جلال بردش تو ارسی و خودش برگشت تا چمدان ها را بیاورد. آنجا یک میز گرد دیلاق و یک نمیکت و چند تا صندلی، از آنجور صندلی هائی «که امین السطان» از فرنگ آورده بود و بدورشان شّرابه و منگوله های رنگ ورو رفته مفلوک آویزان بود، گوشه ارسی گذاشته بود. رومیز، ظرفی انگور یاقوتی و خیار و گیلاس بود که مگس از سر و روشان بالا می رفت. یک تختخواب دو نفره چوب جنگلی نو که هنوز بو لاک و الکلش تو اتاق پیچیده بود، با یک رختخواب پف کرده و متکای لوله ای بالای ارسی بود. یخدان پرزرق و برقی هم گوشه اتاق بود. از اتاق خوشش آمد. از شیشه های ریزِ رنگارنگ درک های ارسی خوشش آمد. اما اینجا هم همان بوی تو دالان پیچیده بود. این بو را هیچ وقت قبلا نشنیده بود و نمی دانست یک همچو بویی هم در دنیا هست. و حالا بیخ گلویش می گرفت و باز و بسته می شد و تو نافش پیچ افتاده بود.

تو اتاق تنها بود. کیفش را گذاشت رو نیمکت و منتظر برگشتن جلال ایستاد و متعجب به در و دیوار نگاه کرد. رو دیوار عکس مجاهدی با سبیل کلفتِ از بنا گوش در رفته که قنداق یک موِزر زیر بغلش گرفته بود و اخم کرده بود آویزان بود. ازش ترسید و بعد ناگهان یاد دژبان های مهرآباد تو سرش دوید. از تو حیاط صداهای منگ و نامأنوس پدر و مادر و کس و کار جلال تو گوشش می خورد. بنظرش رسید دارند با هم دعوا می کنند. صدای جلال را از آن میان تشخیص می داد. بنظرش آمد که خیلی وقت است در اتاق تنها مانده. باز خودش را به تماشای شیشه های رنگی درهای ارسی مشغول کرد. بیاد شیشه های رنگین دریچه های کلیسای «نوتردام» افتاد.

جلال برگشت تو ارسی. کتش رو دستش انداخته بود و خیس عرق بود وچمدانها را نیاورده بود. آرام و اندیشناک نشست رو نیمکت، که جریقی صدا کرد. از چهره اش ناشادی و پشیمانی آشکار بود. بعد آهسته گفت:
«هرکاری میکنم راضی نمیشن کاش اصلا نیامده بودیم. حرف سرشان نمیشه.»
ـ «به چی راضی نمیشن؟ از من بدشون میاد؟»
ـ «نه، از تو بدشان نمیاد. اما اصرار دارند که عقد مسلمانی بکنیم.»
ـ «ما که یکبار تو کلیسا عقد کردیم.»
ـ «آنرا قبول ندارند. میگن باید عقد خودمون بکنیم.»
ـ «خیلی مضحکه به اونها چه مربوطه؟ ما که بچه داریم.»
ـ «میگن بچه ای که باعقد مسیحی بدنیا آمده حرمزادس. من خجالت می کشم. کاشکی هیچ قوم و خویش نداشتم. از خودم بدم میاد.»
هر دو خاموش شدند. جلال سرش زیر بود و به گلهای فرش نگاه می کرد. زن ایستاده بود و هیکل بیچاره دولا شده جلال را ورانداز می کرد. دلش برای او می سوخت. دوستش داشت. حس می کرد کس و کارش باو زور می گویند و او نمی تواند حرفش را به کرسی بنشاند. بعد رفت رو نیمکت پهلوش نشست و دست او را توی دست گرفت و گفت:
«تو میدونی من چقدر تورو دوستت دارم. من نمی خوام تو برزخ باشی. هرچه تو بخواهی من می کنم.»
ادامه دارد...

#صادق_چوبک

@book_tips باز کردن / نظر دهید

2022-09-09 09:03:01 #شغل_شریف_شما چیست؟ |اضطراب موقعیت و جایگاه اجتماعی

#ایمان_فانی
  



همراهان عزیز
جمعه‌ها در کانال فقط ادامه داستان منتشر می‌شود.
منتظر پیشنهاد و انتقادات شما برای داشتن کانالی بهتر هستیم .
#جمعه

۱۴۰۱/۶/۱۸
با سپاس
@book_tips باز کردن / نظر دهید