2022-05-16 09:44:57
#حکایتی_صوفیانه
پیری با مریدانش در سفر بود، شب برای استراحت، در کلبهای مهمان شدند. صاحب کلبه گفت: دو زن دارم، یکی زیبا رو و دیگری زشت رو. اما مشکل این است که زن زشت رو را دوست دارم و از زن زیبا رو متنفرم.
پیر پرسید: موضوع چیست؟ دلیل این کار چیست؟
صاحب کلبه گفت: "زنِ زیبا رو خیلی متوجه زیبایی خویش است و این کار او را زشت میکند." وقتی خیلی به زیباییات توجه کنی، به یقین زشت خواهی شد. و دیگری هم خیلی متوجه زشتی خودش است و این کار هم او را زیبا میکند.
زنی که زیبا بود فکر میکرد که زیباست - به خود مغرور میشد. تو چطور میتوانی زیبا و متکبر باشی؟! تکبر، زشتی است. درواقع او خودشیفته شده بود. آیا تا به حال نفسی دیدهاید که زیبا باشد؟ نفس چگونه میتواند زیبا باشد؟!
آن زن دیگر هم که زشت بود، و از زشتی خودش مطلع بود، متواضع و فروتن بود و فروتنی و تواضع، زیبایی خاص خودش را دارد. تواضع بدون غرور، بدون نفسانیت، خالق زیبایی است.
پس، صاحب کلبه گفت: واقعاً سردرگم شدهام، زشت را دوست دارم و از زیبارو متنفرم. تو ای پیر آگاه مرا در حل این مشکل یاری کن! چرا چنین است؟!
پیر مریدان را صدا زد و گفت: شما هم بشنوید زیرا که این مسئلهای بسیار مهم است و باید فهمیده شود.
پیر دقیقاً همان چیزی را گفت که لائوتسه میگوید. او رو به مریدانش گفت: مغرورِ این نباشید که میدانید. اگر بدانید که میدانید، درواقع نمیدانید. اگر بدانید که نمیدانید، خردمند هستید. انسانی که حقیقتاً صاف و صادق است، نمیداند که میداند یا نه! او کاملاً فارغ از خود زندگی میکند.
حالا من میخواهم کمی به قصه پر و بال دهم. قصه همینجا تمام شد اما من میخواهم عمقی دیگر به آن ببخشم. پس از دیدار پیر از کلبه، پس از چندین سال من هم از آن کلبه دیدار کردم.
صاحب کلبه به من گفت: من مشکلی دارم. پیری از این کلبه دیدن کرد و من مشکل خویش بر او بردم و او حل کرد. اما پس از آن همه چیز عوض شده است. زن زشت رو بخاطر تواضعش مغرور شده و من او را دوست ندارم. نه تنها بر و روی او زشت است، بلکه الان دیگر کل اخلاق و وجود او هم زشت شده است. و زن زیبا رو هم که میدانست که زیباست، زیبایی خودش را از بین میبرد، پس توجه به خود را متوقف کرد. و الان او را دوست دارم. نه تنها بر و روی او زیباست، بلکه سیرت و روان او هم زیباتر شده است. حالا میخواهم نظر تو را هم در این مورد بدانم!
و من(اشو) به او گفتم: لطفا تو ساکت باش. اگر من چیزی بگویم دوباره قصه عوض میشود. پس لطفا ساکت باش.
خوآگاهی بیماری است، درواقع ناخود- آگاه بودن ( unself- conscious) فهم کردن است. و این کل روشن ضمیر شدن است : ناخود-آگاه بودن. اما در میان یک محور و دو راهی، چطور میتوان ناخود-آگاه بود؟
تو همیشه انتخاب میکنی، تو زیبا بودن را انتخاب میکنی و زشتی سایهی وجودت میشود، تو مذهبی بودن را انتخاب میکنی و بیمذهبی سایهی تو میشود. وقتی قدیس بودن را انتخاب میکنی، گناهکاری میشود سایهی تو.
انتخاب کن - دچار مشکل خواهی شد، زیرا همین انتخاب زندگیات را چند تکه میکند. انتخاب نکن، بیانتخاب باش، اجازه بده زندگی جاری باشد.
گاهی خدا و گاهی شیطان به نظر میرسد - هردو زیباست. تو انتخاب نکن. سعی نکن قدیس باشی، زیرا در آنصورت قدیس بودنت غیر واقعی خواهد بود و غرورت همه چیز را زشت خواهد کرد. پس به همین خاطر است که میگویم اکثر مواقع گناهکاران ره به مقصود میبرند اما قدیسان، سرگردان میمانند. زیرا که گناهکاران همواره متواضعاند، خود را گناهکار میدانند و هیچ ادعایی ندارند.
#اشو
@Chacra7
120 views06:44