Get Mystery Box with random crypto!

#دوجهان-قسمت دویست و چهل وپنجم دسترسی به قسمت اول htt | چجوري ميتونم؟

#دوجهان-قسمت دویست و چهل وپنجم




دسترسی به قسمت اول
https://t.me/chejorimitonam۷۶۱۵۰






آروم دست پیش بردم و گرفتمش.

با شک پرسیدم.

من_ مال منه؟

سری تکون داد.

امیرمهدی_ از کربلا آوردم.

همه جا طوافش دادم و متبرکش کردم.

دستی به تسبیح کشیدم.

من_ پس خودت چی؟

امیرمهدی_ دو تا خریدم.

یه رنگ و یه شکل.

نیت کردم که اگر.....

اگر دلامون یکی شد، این رو بدم بهتون .

لبخند رو مهمون لبم کرد.

یعنی از اون موقع دوسم داشت؟

اگر احساس من پاک ولطیف بود، پس احساس امیرمهدی رو با چه کلمه ایی می شد توصیف کرد؟


نگاهم مبهوت چشمای پر از حسش شد.

چرا حس می کردم در جدال با نگاهشه که به سمتم بر نگرده؟

هنوزم از نگاه کردن بهم فراری بود؟

با تن صدای پایینی گفتم.

من_ هنوزم از نگاه کردن بهم گریزونی؟

امیرمهدی_ وقتی عنان نگاهم بیفته دست قلبم، دل کندن از نگاه کردن تون سخت می شه وغیر قابل تحمل.


مهارش می کنم که تا خواسته نشه آتیش زندگی مون.

سرم رو پایین انداختم.

حرفش خیلی به معنی این بود که با کنترل نگاه بتونه احساسش رو هم کنترل کنه.

گاهی یه نگاه می تونه زندگی آدم رو به باد بده.

مثل نگاه خیره ایی که منجر می شه به یه رابطه ی احساسی. ج. ن. س. ی .....

که قطعا مثل تب تند، زود به عرق می شینه.

بعدش می شده یه عمر پشیمونی.

منظورش همین بود دیگه، نبود؟؟؟






این داستان متعلق به ادمین" کانال چجوری میتونم "است وکپی برداری از آن بدون فورواردمطلب وذکرمنبع (@chejorimitonam)صحیح نیست.



ادامه دارد......
@chejorimitonam