2022-05-11 16:56:56
فابیو ویگی
ـــ رنج میکشم، پس هستم ــ ترجمه صالح نجفی ــ بخش اول
ـــ سینمای راینر وِرنر فاسبیندر به سفری دریایی میماند به ساحت امر واقعی، هستۀ بازنماییناپذیر نظم نمادین. فیلمهای او از بیپرواترین فیلمهای سینمای اروپایند. سینمای فاسبیندر خصلتی دارد که آن را از هر جهت با مقتضیات زمان ما مرتبط میسازد. سینمای او قادر است پیوندهای پر رنج و عذابِ میل و قدرت و رهایی را، هم در تراز زندگی شخصی آدمها هم در تراز هستی جمعی، بکاود. آنچه سینمای او را فوقالعاده گیرا میسازد موضع دوپهلوی اوست در مورد مسئلۀ مازوخیسم به منزلۀ راهبردی برای رهایی. وقتی به مجموعه آثار چندوجهی فاسبیندر مینگریم (او سی و هفت سال بیشتر عمر نکرد اما بیش از چهل فیلم بلند ساخت، سریالی معرکه تولید کرد، و فعالیت مدام در عرصۀ تئاتر داشت)، براحتی متوجه محوریت موضوع مازوخیسم میشویم، نکتهای که منشأ اصلی علاقۀ او به شخصیتهای خواریکشیده در مقام قربانی است. رابطۀ قربانی و جلاد در حقیقت قلب تپندۀ قوۀ تخیل فاسبیندر است.
یک نکته هست که از آغاز به آن تصریح کرد. وقتی به مازوخیسم به منزلۀ راهبردی برای رهایی اشاره میکنم مرادم به هیچ روی «تئاتر سادومازوخیسم» نیست، نمایشی که صرفاً راهی است برای کلاه گذاشتن سرِ زندانبانِ سوپراگو (راهی است برای وانمود کردن به اینکه داریم از فرمان لازمالاجرای سوپراگو که کیفکردن را فریضه میشمارد تخطی میکنیم و حال آنکه عملاً داریم از دردی که میکشیم کیف میکنیم). ژاک لکان در سمینار هفتم میگوید، «اقتصاد دردِ مازوخیستی در نهایت شکل و شمایلی چون اقتصاد بضایع مییابد». («اقتصاد بضایع» در ازای économie des biens آمده است که ترجمۀ تحتاللفظیش میشود اقتصاد خیرها اما واژۀ bien در صورت جمع به معنای اجناس یا اموال یا امتعه است.) این یعنی، «سادومازوخیسمِ آسیبزا در نهایت با دردی "فایدهاندیشانه" یا "سودآور" همراه است که در خدمت لذت است و، از این حیث، به ورای اصل لذت نمیرود». و صدالبته مرادم منطق پستمدرنیِ قربانینمایی نیست که، ژیژک به وجهی مجابکننده نشان داده است، جزو لاینفکِ مخمصۀ ایدئولوژیکیِ زمانۀ ماست.
آنچه من در نظر دارم مواجهۀ دردناک با فانتزی بنیادینِ مورد نظر ژاک لکان است که فرایند فاعلیتیابی انسان (سوژهشدن) بر پایۀ مسدود ساختن آن صورت میبندد: «آنچه فانتزی بنیادی برپا و اجرا میکند دقیقاً صحنۀ تسلیم/انقیادِ مقومی است که "آزادی درونی" فاعل (سوژه) را حفظ میکند». نیرنگِ «تئاتر مازوخیستی» به ظرافت تمام در صحنۀ مشهور شبح آزادیِ لوئیس بونوئل نمایان شده است: زوجی سادومازوخیستی با وسواس تمام آمادۀ نمایش برای تماشاگرانی میشوند که به طرز غریبی جورواجور و از همه رنگاند (از جمله چهار راهب مسیحی) و در اتاق هتلی اجتماع کردهاند، به بهانۀ همنوشی و گپ و گفتی متمدنانه در قالب بزمی برای نوشیدن پورت (نوعی شراب شیرین که اصلش مال پرتغال است). زوج مزبور پس از آنکه در خفا جامه عوض میکنند و لباسهای مخصوص نمایش سادومازوخیستیشان را میپوشند پیش چشم تماشاگران بهتزده «پردۀ شلاقزنی» نمایششان را اجرا میکنند و وقتی لحظههایی بعد این نظارگانِ از همه جا بیخبر در کمال حیرت و ناباوری به اتفاق هم از اتاق بیرون میروند شکایت هم میکنند.
نکتهای که باید در این میان مؤکد ساخت این است که چنین اجراهایی خللی در عملکرد هموار نظم نمادین ایجاد نمیکند. چرا؟ چون این نمایشها علناً وابسته به کارآییِ نظم نمادیناند: اولاً، به تعبیر ژیژک، «نمایش ساختگیِ مجازات و تنبیه» فقط به شرطِ عقد قراردادی نمادین میان مرد مازوخیست و زن سلطهگر جنسی (دامیناتریکس) میتواند مؤثر واقع شود؛ و در ثانی، اجرای این نمایش متکی به نگاه شخصی ثالث است، به بیان دیگر این نمایش برای دیگریِ بزرگ اجرا میشود.
در سینمای فاسبیندر با رهیافتی سراپا متفاوت و بس پیچیدهتر به مازوخیسم مواجهیم. از این حیث، قبل از هر چیز باید فرّاربودن و ابهام اساسی موضع خود کارگردان را بازشناسیم، شکافی طریف میان آنچه او آگاهانه از آن دفاع میکند و آنچه فیلمهای او به وجه ناخودآگاه برملا میکنند. موضع او در مورد کاربرد سینمایی مازوخیسم و علاقۀ سیاسیش به مازوخیسم مثل روز روشن مینماید. فاسبیندر میگوید: «مازوخیسمِ منهای سادیسم وجود خارجی ندارد. و رابطۀ میان آدمها به خاطر نحوۀ تربیت (خانوادگی) شان همیشه سادومازوخیستی است».
The Phantom of Liberty, 1974
Dir. Luis Buñuel
@CinemaParadisooo
@CinemaParadisooo
1.5K viewsedited 13:56