داستانها و دلنوشته ها

2022-01-01 20:12:13 #دلنوشته_6783 سلام یه نظرخواهی از دوستان عزیز دارم ، به نظر شما راه درآمد یه خانم خانه دار چی میتونه باشه ؟ دنبال شغلی هستم که بتونم درآمدی کسب کنم ، البته نه تو محیط بیرون ، مشکل اقتصادی ندارم به اون صورت که مجبور به اینکارباشم ، اما دلم میخوادشغلی (غیرآرایشگاه)… باز کردن / نظر دهید

2021-12-31 10:35:55 #دلنوشته_6788

سلام دوستان عزیز منم یه مشکل دارم خواستم بقیه نظر بدن که عادی هستش یانه من خانمی ۴۴ ساله هستم دو پسر دارم پسر بزرگم ۲۶ سالش که خیلی آرام وساکته سر کار میره وخیلی اهل شلوغ کاری نیست بر عکس کوچیکه اما جدیدا وقتی بیرون میرم همش میگه با یه نفر برو یا چرا دیر اومدی مگه فلان جا چقدر شلوغ بود دیگه خرید نرو خودم میرم(خودشم چون سر کاره نمیرسه خرید کنه) از همین حرفا یه کم فکرم ومشغول کرده منم یه خانم ساده بدون هیچ آرایشی امروز گفتم پیش شوهرم شکایت کنم می ترسم از هم دلخور بشن دوستان لطف کنن نظر بدن که این رفتار طبیعی یا نه ممنون از همگی


@dastan_vaghei
باز کردن / نظر دهید

2021-12-31 10:29:44 ‌


آدمها شبیه همدیگر فکر نمی‌کنند
عشق نمی‌ورزند...محبت نمی‌کنند...
شبیه همدیگر حرف نمی‌زنند و معیار دوست داشتن
برای هر کدام از آنها فرق دارد...
چون تجربه‌ی رنج هر کسی، درد هر کسی در زندگی، با دیگری فرق دارد...
اشتباهات آدمها را به رخشان نکشید...
ما نمی‌دانیم عمق رنجی که در آن غرق بوده‌اند،
چه زخمی به احساس آنها زده است...!
به خطاهای دیگران کاری نداشته باشیم...
خوب است که چشم‌های خودمان را زلال کنیم
و خوب است که نمک به زخم آدمها نپاشیم!



@dastan_vaghei
باز کردن / نظر دهید

2021-12-27 20:34:40 #دلنوشته_6787

سلام خسته نباشیدازشما مشاور عزیز و دوستان احضارنظر میخوام راهنماییم کنید،خانمی۳۶ساله ام دوتا فرزند دارم پسرم ۶و دخترم ۱۶ساله،الان نزدیک۲ماهه جابجاکردیمه خونمون،یه همسایه داریم در خونه هامون رو به رو هم باز میشه یه پسر۸ساله روزی چندباربه بهانه های مختلف میاد درمونه میزنه که با پسرم بازی کنه بازی هم میزارمشون بکنن ولی ایقد در میزنه بدون اجازه میاد میره تو اتاق خواب یا به وسیله ها دست میزنه هرچه تذکرمیدمش میگم این بچه درس بازی هم حدی داره دوباره یه ربع دیگه دم در و میزنه،مادرشم شاغله اینم پیش خواهرشه اصلا نمیگنش ایقدرمزاحم مردم بدوخوب نیست در خونشونم همش بازه اصلا تو این دوماه روی آرامش ندیدمه شوهرمم چندبار تذکردادشون، انگار بادیواری،امروز معذرت میخوام حموم بودم به دخترمم گفتم در زد در باز نکنی،از حموم که آومد لباسارو بزارم ماشین،دخترم گفت نیا این اینجاست،منم با حوله دیگه کفری شدم دخترم گفت ایقد در زد تا مجبور شدم در و باز کردم،اصلا حریم خصوصی نداریم حتی تو خونه خودم بچه هام دعوا کردم،نمیدونم چرا بعضی از خانواده ها ایقد نسبت به بچه هاشون بی تفاوتن این دور زمونه آدم حوصله بچه خودشم نداره چه برسه به غریبه

@dastan_vaghei
باز کردن / نظر دهید

2021-12-27 20:34:22 با ما تماس بگیريد

09121059426

جهت مشاوره رايگان
@Ariea1353_17

لینک کانال
@tarjome_zendegi

ربات تلگرامی
@arieanbot باز کردن / نظر دهید

2021-12-27 20:33:52


تسویه حساب کردن با گذشته، به این معناست که ما باید هرگونه کار ناتمام در رابطه با هر شخص، پروژه یا فعالیتی را که با آن درگیر بوده‌ایم به سرانجام برسانیم.

ما نمی‌توانیم زندگی جدید خود را روی ستون‌های سست گذشته؛ کارهای ناتمام؛ قراردادهای لغو شده و کلا مسائل حل نشده بنا کنیم. اگر بدون حل مسائل مربوط به گذشته، یا اتمام کارهای ناتمام بخواهیم به سمت آینده حرکت کنیم، به احتمال زیاد دوباره خود را در همان گذشته و با همان شرایط پیدا خواهیم کرد.


@dastan_vaghei
باز کردن / نظر دهید

2021-12-25 09:46:18 #دلنوشته_6786

سلام.ممنون از کانال خوبتون.سالهاست عضو این کانال هستم و فقط خوندم و تجربه کسب کردم..و امروز تصمیم گرفتم مشکلمون درمیون بزارم انشالله که دوستان بتونن کمک کنن.

.مایک خانواده پرجمعیت که درشهرستان زندگی میکنیم و تعریف نباشه سرشناس هستیم و همه ازدواج کردیم پدرمون خیلی سال پیش فوت شدن .خواهر ها که خداروشکر همه فرهنگی هستیم و ازدواج موفق داشتیم و سرخونه زندگی خودمون هستیم .ولی برادرم بخاطر اینکه به خانومش ازادی و اختیار مطلق داده بود با همسرش به مشکل برخورد و متاسفانه از چند سال پیش از همسرش جدا شد و با دوتا بچه پیش مادرم زندگی میکنه.‌دخترش در شرف ازدواج و پسرش سال دبیرستانی هست و بسیار مودب و اروم هستند .بدلیل اینکه بخاطر مهریه همسرش مجبور شد خونه رو بفروشه و دیگه نتونست خونه دار بشه کنار مادرم هستند..ولی خداروشکر شغل ازاد و درامد خوبی داره .۵۲ سالش هست ولی تیپ امروزی داره وبسیار اهل زندگی و دست ودلبازهست..ما خواهر و برادرها باهم ارتباط زیادی داریم و خداروشکر رابطمون خوب هست ..این برادرم هم بدرد همه میخوره و چون ارشد اولاد هست هیچکس رو حرفش حرف نمیزنه .بشدت فکر کل خانواده رو درگیر کرده دوست داریم از تنهایی در بیاد و تو این سن به ارامش برسه و بره سر خونه زندگی خودش.بشدت ولخرج هست و کسی میخواد که بتونه زندگیشو جمع و جور کنه.ما اصرار داریم با یک خانوم شاغل ازدواج کنه ولی خودش انگار میترسه..میگه چون خونه ندارم نمیتونم(.البته یمقداری پس انداز داره که در کنار کاراصلیش باهاشون کار میکنه و منبع درامدی دیگه داره ..)..ولی با این توصیفات شغل براش خیلی مهم نیست و میگه دوست دارم کسی باشه که زیبایی معمولی داشته باشه چون همسرسابقش زیبا بوده و فکر میکنم نمیخواد از اون کمتر باشه..الان ما دنبال کیس مناسبی برای برادرم هستیم که خانواده دار و اهل زندگی باشه که بتونه بهش ارامش بده و عضو خانواده ی ما بشه نه اینکه بیادو بخاد برادرم رو از ما دور کنه. و هرروز مثل همسر سابقش بحث و دعوا داشته باشن.چون تصمیم گرفته که منزل مستقل بگیره و دلیلش هم این هست که مادرم توی این چندسال با من و بچه ها خسته شده و نیاز به استراحت داره.هرچند احساس من این هست که خودش هم از شلوعی متزل پدری و رفت و امدهای زیاد خسته شده ولی بخاطر متانتش بزبون نمیاره....وما بشدت از ابن تصمیمش ناراحتیم و نگران خودش و بچه هاش هستیم.و نمیدونیم چه تصمیمی بگیریم ایا مانع بشیم و یا اجازه بدیم مستقل بشه. .ممنون میشم دوستان راهنمایی کنن و راه حلی پیشنهاد بدن..


@dastan_vaghei
باز کردن / نظر دهید

2021-12-25 09:44:30 دنیای زیبای درونتان را
بافکرکردن
به اشتباهات دیگران
به جهنم تبدیل نکنید
لبخند بزنیدوببخشید
آنهاشایدبخاطرتربیت در
محیطی عاری ازفرهنگ وادب
دیگران را آزار میدهند
شماشادباشيد وبی تفاوت

@dastan_vaghei
باز کردن / نظر دهید

2021-12-24 20:43:36


تمرین کـن تا آرزوهای قشنگی داشته باشی
کسیکه ذهنش عادت کنه به افکار خوب و
زیبایی که پر از شوق و امیدن خیلی زود می تونه نعمتای دل انگیز زندگی رو ببینه

خداوندا برای تمام فرصت هایی که امروز به من دادی تا زندگی کنم
عاشقانه و آگاهانه سپاسگزارم
برای سلامتی تک تک سلولهایم که با حکمت حکیمانه تو به شکلی معجزه آسا کار می کنند عاشقانه و آگاهانه سپاسگزارم


@dastan_vaghei
باز کردن / نظر دهید

2021-12-24 20:40:19 #پارت14 با ماشین اسنپ به دانشکده رسیدند و به سمت ساختمان پا تند کردند. داخل سالن اصلی مجموعه، یکی از هم‌کلاسی‌ها جیران را صدا زد و برگشتنش را که دید گفت: _فتوحی؟ بچه‌ها میگن حراست دانشگاه اسمتو صدا زده. برو ببین چیکارت دارن. استرس به جانش افتاد و سیبک گلویش،… باز کردن / نظر دهید