Get Mystery Box with random crypto!

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖 د
لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖
آدرس کانال: @dastankadaa
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 14.46K
توضیحات از کانال

ارتباط با ادمین کانال و ارسال داستان
@tourrk111oglan

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 428

2021-07-29 18:34:44 رت و شلوارش رو با هم پایین کشید، سر کیر کارن که کاملا خواب بود رو بوسید و شروع کرد به خوردن.
کارن که حالا آروم تر شده بود و از بالا به چهره ی قشنگ مینا نگاه می‌کرد، وقتی حس کرد کیرش داره توی دهن مینا بزرگ و بزرگتر می‌شه شروع به گفتن کرد، از همه چیز گفت، از این که مینا توی چه کشوری به دنیا اومده، از کلی کشور دیگه با آدمایی که حتی زبون حرف زدنشون فرق میکنه، از جنگل و آسمون و دریا، از خانواده های ایرانی و زندگی های معمولی شون، از تلوزیون و رسانه و سیاست و… گفت و گفت و گفت، توی همه این مدت مینا با در حالی که چهره ش آروم بود و انگار توی رویا های خیلی دورش همه ی اینا رو دیده بود، مشغول ساک زدن بود و عجیب این که حتی توی این حال هم خیلی خوب کارشو انجام می‌داد. کارن که زبون مینا رو حس میکرد که دور کیرش حلقه شده، شروع کرد به گفتن از چیزایی که راجع به جنده خونه و جنده های آزمایشگاهی فهمیده بود، گفت که همه شون بچه های یتیم و پرورشگاهی بودن، گفت که هیچکس از مردم عادی از وجودشون خبری نداره، گفت که این جنده ها فقط برای این تربیت شدن که به مامورین مهم لذت بدن، گفت که… گفت که… گفت که…
مینا قطرات اشک رو روی صورتش احساس می‌کرد. قطرات اشکی که این بار از چیزی خیلی زجرآورتر از شلاق ها و میله های کلفت پلاستیکی سرچشمه میگرفتن. همین طور که داشت زبونش رو با کیر کارن که توی دهنش بود بازی میداد، همراه با پیش‌آبِ شور کارن، حقیقت تلخی که انگاری همیشه میدونست که وجود داره رو قورت میداد، همینطور که ساک میزد و از پایین به چهره کارن نگاه می‌کرد متوجه شد که حرفای کارن تموم شده، کارن مکثی کرد و ادامه داد : مینا من بهت قول میدم هر طوری که شده تو رو از اینجا نجات بدم، حاضرم واسه این کار جونمم بدم. قول میدم همه ی سعی‌مو بکنم.
شدت اشک های مینا بیشتر شد و همینطور که هق هق می‌کرد و کیر کارن هم توی دهنش بود به ساک زدن ادامه داد، چند لحظه بعد کارن ارضا شد و آب کیر کارن تمام دهنش رو پر کرد. مینا لحظه ای مکث کرد و بعد همه ی حقیقت رو به یکباره همراه با آب کارن، درون خود فرو داد.
پایان قسمت دوم
نوشته: Dead_poet
5.8K views15:34
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 18:34:37 خوشگذرونی های خاص خودش. از همون روز بود که هم از پدرش هم از خودش و هم از تمام کسایی که مثل خودش بودن متنفر شده بود.
غذاش رو خورد و از مادرش تشکر کرد و دوباره به اتاقش رفت، میخواست قبل از این که فردا از راه برسه یکبار دیگه همه چیزو مرور کنه. میدونست این کار ترسناک ترین کاریه که توی تمام زندگیش کرده. فقط خدا میدونست اگه خبری از این جنده های آزمایشگاهی به بیرون درز می‌کرد چه قشقرقی راه میفتاد. فقط اگه مردم می‌فهمیدند که همچین مرکزی وجود داره یا مثلا یکی‌ از خبرگزاری ها خبری رو در این مورد کار می‌کرد… دوباره تن و بدنش لرزید.
بیشتر از یک هفته بود که مینا برای برگشتن کارن لحظه شماری می‌کرد، از همون لحظه ای که سوالش رو پرسیده بود و کارن بعد از چند لحظه مکث قول داده بود که دفعه ی بعدی جوابای خوبی رو براش بیاره. درسته که توی این یک هفته از لحاظ فیزیکی کمتر از روزای عادی توی فشار بود و خانم به خاطر این که مینا جلوی این ارباب بدقلق، سربلند شده بود کمتر بهش سخت گرفته بود ولی تصویر چهره ی متعجب و غمگین کارن بعد از پرسیدن سوالش لحظه ای از جلوی چشمش پاک نشده بود. تصویری که به مینا میگفت پشت همه ی این چیزا، یه حقیقت غم‌انگیز وجود داره.
ولی دیگه چیزی به پایان انتظارش نمونده بود، اون شب وقتی خانم لوبیا پلوی شامش رو بهش میداد گفته بود که فردا باید همه ی سعیشو بکنه تا ارباب سختگیر هفته ی قلبشو دوباره راضی کنه و مینا در حالی که سعی کرده بود خوشحالی خودشو پنهان کنه اطاعت کرده بود.
مینا اون شب خوابِ عجیبی دید، توی خواب، خودش کنار دریا (که فقط یکبار توصیفش رو از یکی از ارباب های گذشته ش شنیده بود) روی شن ها دراز کشیده بود و با دست، سرِ کارن رو که دو زانو بین پاهاش خم شده بود و کصش رو لیس میزد به سمت کصش فشار میداد، خورشید شدید تر از مواقع عادی می‌تابید و مینا با آه و ناله های سکسی میگفت : دیگه آزاد شدم.
ولی صبح فردا به غیر از کصش که از نظر خودش بی دلیل نمناک شده بود نشونه ی دیگه ای از خوابش وجود نداشت و مینا هیچ چیزی از رویای دیشبش به یاد نمی‌آورد.
اون روز زمان به طور مزخرفی آروم می‌گذشت و مینا حسابی عصبی شده بود و مدام از خودش می‌پرسید اگه نیاد چی؟ اگه بیاد ولی جوابی بهم نده چی؟
عقربه ی کوچیک ساعت پاندولی، عدد هشت رو نشون میداد و مینا واقعا بد ترین روز زندگیشو میگذروند، این لحظه ها حتی از اون روزایی که خانم مجبورش میکرد کاملا لخت و به روی یکی از پاهاش بایسته و ساغر22 کصش رو میخورد و انگشت می‌کرد و مینا با این که از شهوت به خودش می‌پیچید حق نداشت پای معلقشو روی زمین بذاره هم سخت تر بود، این احساس حتی از همه شلاق هایی که تا حالا روی کونش و کمرش خورده بود هم بیشتر زجرش میداد. اگه واقعا دیگه هیچوقت کارن رو نمی‌دید چی؟ جواب سوالش چی می‌شد؟
صدای قفل در اتاق به گوشش رسید و در حالی که تلو تلو میخورد خودشو به تختش رسوند و به پهلو منتظر موند، در باز شد و ابتدا کارن و بعد خانم رو دید. خانم لبخندی زد و در رو بست و رفت و مینا دوباره با کارن تنها شد.
کارن به سمت تخت مینا رفت و از چهره ی مینا متوجه حال بدش شد، مینا چیزی نگفت و فقط با التماس به لب های کارن نگاه کرد. کارن گفت: میگم، همه چیزو میگم ولی باور کن این چند روز به منم خوش نگذشته. چند لحظه مکث کرد و ادامه داد: نمیدونی چه حالی داشتم، میشه برای این که راحت تر بتونم صحبت کنم خواهش کنم یکم از فشار روی منو کم کنی؟
مینا بازم چیزی نگفت فقط سرشو تکون داد و از روی تخت بلند شد و دو زانو به سمت کارن اومد. دکمه ی شلوار کارن رو باز کرد و ش
5.5K views15:34
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 18:34:29 جنده ی آزمایشگاهی (۲)
1400/02/30

#جنده #اروتیک_ #دنباله_دار_

...قسمت قبل
برای چندمین بار روی تختش این پهلو به اون پهلو شد. با این که یه هفته بیشتر نبود که میشناختش ولی اون دختر شده بود همه ی فکر و ذکرش. از اون شب تا الان ده ها بار اون دو ساعت رو توی ذهنش مرور کرده بود و همیشه به یه نتيجه ی ثابت رسیده بود، فرق داشتنِ اون به سکسی بودن و حشری بودنش خلاصه نمی‌شد. مینا واقعا آدم فوق‌العاده ای بود، خیلی فوق‌العاده تر از این که فقط یه جنده باشه. میدونست که اشتباه نمیکنه. بیشتر آدما حتی وقتی آزادی رو گم میکنن هم دیگه دنبالش نمی‌گردن، اما اون دختر با این که هیچوقت طعم رهایی رو نچشیده، بازم دنبالشه، با تموم گوشت و پوست و استخونش میدونه که وجود داره و معلومه که هیچوقت دست از تلاش نمی‌کشه تا بالاخره یه جایی پیداش کنه. اون دختر، آدمِ تو قفس موندن نبود. کارن تصمیم خودشو گرفته بود، میخواست هر طور که شده کمکش کنه.
دوباره برای چندمین بار بلند شد و نشست پشت میز چوبی کنار تختش، توی این یه هفته سعی کرده بود تا جایی که میشه، ته و توی این جنده خونه ی فوق سری دولتی رو در بیاره. دفترچه شو باز کرد و به دو صفحه ی آخرش که تازگی پرشون کرده بود نگاه کرد. بعد از کلی پرس و جو فهمیده بود که تک تک جنده های اونجا از بچه های یتیم و بی کس و کارِ پرورشگاهی بودن و از همون بچگی روشون کار شده تا جنده های خوبی بشن، سواد خوندن و نوشتن رو یادشون داده بودن ولی نذاشته بودن که هیچی از دنیای واقعی بدونن. همه دنیاشون خلاصه می‌شد توی اتاقشون، خانمشون و ارباباشون. فهمیده بود همینطور که همکارای خودش هربار می‌خواستن از اون جنده خونه استفاده کنن باید آزمایش خون میدادن، از خود اونام هر چند ماه یبار آزمایش خون میگرفتن تا اگه به هر دلیلی یکیشون آلوده شد، اربابش رو مریض نکنه و جالب این که مؤسسین اون جنده خونه قانونی وضع کرده بودن که طبق اون هیچکدوم از جنده ها نباید اسم مذهبی میداشتن، اونایی که اسم غیر مذهبی داشتن رو اجازه داده بودند که اسمشونو نگه دارن ولی همه ی فاطمه ها، زهرا ها و بقیه تبدیل شدن به اسمای دیگه و عجیب این که هیچکدومشون شناسنامه هم نداشتن، یعنی توی این مملکت چیزی بیشتر از یه وسیله ی مطمئن برای ارضای جنسی مامورین خیلی مهم و کارمندان خاص نبودن. ولی یه چیزی وجود داشت که از همه ی این اطلاعاتی که پیدا کرده بود هم ترسناک تر بود، چیزی که هیچکدوم از همکاراش راجع بهش اطلاعی نداشتن و حتی براشون مهم هم نبود. هیچکدوم از همکاراش نمیدونستن که بعد از 35 سالگی، چی به سر این جنده ها میومد!
+کارن پسرم بیا، ناهار آماده س.
مادرش بود که صداش می‌کرد، لبخند تلخی زد و در حالی با خودش فکر می‌کرد که 32 سالش شده ولی هنوز با پدر و مادرش زندگی میکنه جواب داد: چشم مادر جان، الان میام.
نشست پشت میز جزیره شکل توی آشپز خونه و خواست شروع کنه به خوردن ماکارونی ای که مادرش درست کرده، اما همون لحظه مادرش از تراس داخل آشپزخونه به آشپزخونه اومد و گفت : کارن عزیزم اول دستات.
دوباره چشم گفت و بلند شد که دستاشو بشوره. مادرش دوباره گفت: کارن از پدرت خبری نشد؟ کارن در حالی که به وضوح غم بزرگی توی چهره ش می‌نشست جواب داد: نه، ماموریتش طول کشیده، شما که میدونی چه شغلی داریم ما.
مادرش جوابی نداد. کارن مشغول خوردن ماکارونی شد و ذهنش هم مشغول یادآوری خاطره ی تلخِ روزی شد که از همکارش رضا شنیده بود که پدرش رو توی همون جنده خونه ی محرمانه دیده. همون روزی که از مرد بودن خوش احساس حقارت کرده بود و به خودش قول داده بود که هیچوقت ازدواج نکنه. میدونست پدرش سالهاست که گاهی به بهونه ی ماموريت، میره دنبال
5.3K views15:34
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 18:34:06 سکس با همسایه آرایشگر
1400/02/29

#زن_همسایه #زن_شوهردار

سلام به همتون. تو محله مون یه آرایشگر داشتیم که با شوهرش تو دادگاه افتاده بودن. خانمه ارایشگر بود منم یه زانتیا داشتم چن خونه دورتر از خونه اینا. خانمه اهل محل ما نبود فقط اون مغازه رو اجاره کرده بود.یه شب حول وحوش ساعت ۷اینا داشتم از کافه برمیگشتم دیدم جلو مغازشون داد و بیداده شوهرش انگار عیاش و مشروب خور بود اومده بود نمیدونم سرچی شدید دعوا میکردن. رفتیم اینارو اروم کردیم گفتم بابا زشته بیخیال ادم زنشو کتک نمیزنه.خانمشم تا مارو دید جرات پیدا کرد و شروع کرد به فحاشی که بیشرف تو عیاشی منم از تو عوض درمیام وازاین حرفا…گفتم اینا کین دیگه…گذشت ویکی از بچه های محل بعد چن ماهی گف که این خانمه جداشده…گفتم ای ول تو کف اون بودم …اهل زن شوهردار نیستم …رفتم تو نخش هی این ورش بپلک اونورش بپلک باماشین…خلاصه یه شب ساعت ۸اینا مغازشوبست ورفت تو خیابون وایساد…رفتم جلوش یه ترمز زدم گفتم پری خانم بفرمایین برسونم همسایتونم…گف زحمت میشه کلی بااصرارمن سوارشد عقب…حرف دعواشونو با شوهرش وسط انداختم گفتم اون که عیاشه نباید شمام برین دنبال این کارا…گف خوب میکنم وازاین حرفا…گف مجردی گفتم اره …من چون شغلم املاکه خونه خالی دستم زیاده…گفتم اگه حوصله داری بریم یه دوربزنیم گف نه پسرم خونه تنهاس…خلاصه شماره دادیم بهم و رفت…فرداش اس دادم وگفتم که میخوام باهات باشم جوری زد تو دهنم انگار به مقدسات توهین کردم گف گوح بخور کثافت لاشی مگه من جنده ام .میام دم درتون عابروتو میبرم.گفتم بابا غلط کردم ببخش…دیگه بهش اس ندادم تا چن روز بعد وایساده بودم دم در که اومد از جلوم ردشد منم بی اعتنایی کردم بهش…شبش اس داد ناراحتی همسایه…جواب دادم اره چرا ناراحت نباشم…گف از دلت چجوری درارم خودمم ناراحت شدم…گفتم بیخیال بای…گف لوس نشو امروز پسرم خ بابامه تنهام یه قلیون وردار بیار بکشیم…من سریع رفتم یه ویسکی خریدم با قلیون لیمو پرتغال رفتم بزور خونشونو پیداکردم جای پرتی بود…با یه مانتو کوتاه وروسری وشلوار تنگ نارنجی اومد درو واکرد منم با ترس رفتم تو…نشستیم وشروع کردیم به خوردن ویسکی …خوردیم وکشیدیم ازقلیون منگ شده بودیم…من دیگه کنترل کیرمو از دست دادم ودرش اوردم گفتم اگه ممکنه بخورش…اونم بدون اینکه چیزی بگه اومد روش …من کیرم ۲۷سانت نیست مث خیلیا ۱۶سانته کلفت…شروع کرد به ساک زدن …تف میکرد ومیلیسد میگف عاشق خوردن تخمم من گفتم بخور همش مال توس…چه ساکی میزد انگار چن ماهی بود کیر ندیده بود…به بغل دراز میخورد منم دستمو از شلوارش کردم تو زیرشورتش کصشو بمالم دیگه چه خیس شده اوووووف گفتم این که خودش خدای حشریته…شلوارشو شرتشوکندم درازش کردم خوابیدم روش تا سرشو گذاشتم تابیخ رف تو کصش بس که خیس بود…جوری با پاهاش کمرمو قفل کرده بود داشتم از کمردرد میمردم…چن دیقه ای تلمبه زدم دراز کشیدم گفتم بشین روش …نشست روش بالاپایبن میکرد منم نوک سینه هاشو میخوردم…دیگه نتونستم ابمو نگردارم دراوردم پرت شد ابم بعد رفتم دسشویی اومدم گفتم سیرنشدم قمبلش کردم حدود بیس دیقه جوری تلمبه میزدم صدای اه ونالش رفته بود هوا…بعد بیس دیقه ابم اومد ریختم رو باسنش …لب گرفتیم ودراز شدیم…بعد پاشدم واومدم خونه…بعد اون ماجرا حدود ۲۰بار کردمش…ولی تازگیا گیرداده صیغم کن میترسم واسه اون سرد شدم باهاش شاید ماهی یبار میبینمش…ممنون ازتون
نوشته: امیر
5.2K views15:34
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 18:33:28 دی چکار کنی.خیلی حال داد بهم.
یه ماچ از هم کردیم.چشمامون رو بستیم و به هم قفل شدیم تا بخوابیم .اصلا هم به این فکر نکردیم که مامان و پاپا صبح بیدار شن و بیان ما رو اونجا ببینن.
هلن ازم پرسید:
میتونیم فردا که بابا مامان سر کار میرن بازم این کارو انجام بدیم؟
+حتما،چرا که نه.
با بیرون اومدن این کلمات از دهن من در آغوش هم بخواب رفتیم در انتظار فردا…
ادامه دارد.
نظر بدید سپاسگزار میشم.
ای مفتی شهر از تو بیدار تریم
با این همه مستی ز تو هشیار تریم
تو خون کسان نوشی و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
آواز دهل شنیدن از دور خوش است
خوش باشید.
نوشته: Khalkobra
5.0K views15:33
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 18:33:18 :آماده ای؟
-بله
خواهرم رو روی تختم خوابوندم.نفس عمیقی کشید.به آرومی رفتم بالای سرش و شروع به بوسیدن لبای داغش کردم.اونم با بوسیدن لبای من و بعدش با باز کردن پاهاش بهم پاسخ داد.رفتم پایینتر و لیموهای آبدارشو تو دستام گرفتم.تاحالا هیچکدوم از دوست دخترام همچین سینه‌هایی نداشتن.با زبونم نوک سینه‌هاشو لمس کردم.صدای نفس کشیدن خواهرم کمی عوض شد و وقتی شروع به مکیدن اونها کردم یه آخ بلند گفت.
بعد چند دقیقه کمی پایین‌تر رفتم.به کوص بی‌نقص و پف‌دارش نگاهی انداختم.واای که چقدر جذاب بود.شلوارکم را پایین بردم.با دست کیرمو گرفتم و روی کوص خیس هلن کشیدم.چشماشو بست.دیگه طاقت نداشتم.سر کیرمو روی سوراخ بهشتش گذاشتم و به آرومی کمی هل دادم.عجیب بود چون کیرم خم شد،انگار ورودی کوص خواهرم بسته بود.
سر کیرم رو با آب دهن حسابی خیس کردم و دوباره رو هدف تمرکز کردم.اینبار کمی بیشتر فشار دادم ولی بازم…
فشارمو بیشتر کردم که یه دفعه گرمای مطلوبی حس کردم.هلن آه شهوتناکی کشید، دلم ریش شد.سر کیرم داخل شده بود و عضلات کوص خواهرم مث یه کش، محکم احاطه‌ش کرده بود.من تو تن و جون هلن نفوذ کرده بودم و یجورایی بهم وصل شده بودیم.چند لحظه مکث کردم و کمی دیگه پیشروی کردم البته نه زیاد ولی با ورود همون یه ذره هم هلن یه نفس طولانی کشید و صدای ناله‌ش بلند شد.با استرس و دستپاچگی لباشو بوسیدم تا جلو صداشو بگیرم.
خواهرم گفت:
احساس میکنم کیرت داره وجودمو میتراشه ولی خیلی خوبه ،داره بهم حال میده.
منم باهاش موافق بودم،از اینکه کیرم وارد کوص بکر و تنگ اون شده بود خیلی کیف میکردم.یواش یواش کیرمو بیشتر جلو بردم تا جایی که تا دسته تو کوص ناب هلن جاش دادم.
یه آن پشتم سوخت.خواهرم از درد و لذت با حرص ناخن‌هاشو تو گوشت کمرم فرو کرد و اونو خراشید ولی با وجود دردی که سراغم اومده بود احساس خوبی داشتم.
حالا که کیرم تموم راه کوص ناب هلن رو باز کرده بود میتونستم لذتم رو کامل کنم.
به آهستگی با حرکاتی ریتمیک کردن خواهرمو شروع کردم.از دیدن حالات صورت اون و سینه‌هاش که موزون با رفت و برگشت کیرم بالا و پایین میشدن خیلی لذت میبردم،یه احساس سنگین و باحالی تو دلم تلو‌تلو میخورد که هرکاری میکنم الان نمیتونم توصیفش کنم.
I Love Lou Ryan
I Love Lou Helen
با رد و بدل شدن این کلمات عاشقانه بینمون همزمان با گاییدن هلن با دستم شروع به تحریک چوچولش کردم.هرچی سرعتمو اضافه میکردم صدای نفسها و ناله اون بالا و بالاتر می‌رفت.
گرمای تنش داشت آتیشم میزد.وقتی کیرمو تا ته تو کوص خواهرم فرو میکردم و بیرون میاوردم نهایت عشق به خودم رو تو چشماش میدیدم.
میخواستم پوزیشن و حالت کردن هلن رو عوض کنم ولی چون بار اول بود تصمیم گرفتم با اون روش ادامه بدم به اضافه اینکه چیزی به ارضا شدنم هم نمونده بود.
دیگه احساس کردم دارم به نهایت لذت میرسم،به خواهرم هشدار دادم.
هلن گفت:
می‌خوام بریزیش توم.
با چند حرکت دیگه احساس کردم تمام خون بدنم روانه کیرم شده.بدنم به رعشه افتاد.تموم لذتهای دنیا در آنی سر کیرم جمع شد و ناگهان…
کیرم شروع کرد به تپیدن و با هر تپش مقدار زیادی از شیره وجودم روانه کوص هلن میشد.خواهرم دستشو پشت باسنم گره زد و منو محکم بطرف خودش کشید.مث اینکه نمیخواست حتی یه قطره از اسپرم من رو از دست بده.
نمیتونم لذت لحظه ارضا شدنم رو با کلمات بیان کنم.راستشم تا حالا هم ندیدم کسی بتونه اونو بخوبی بیان کنه،واقعا واژه‌ها کم میارن برای گفتنش.
بدنم بی‌حال شد،وا رفتم.کنار هلن دراز کشیدم،هر دومون نفس‌نفس میزدیم.
-ممنونم ازت رایان. سورپرایز خوبی بود.تو خوب بل
4.9K views15:33
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 18:33:07 وم و نجوا گونه‌ی بابا مامان بودیم که پی بردیم مامی کار خودشو تموم کرده چون شنیدیم که هر دوشون دارن مسواک می زنن و برای خواب آماده میشن.
مامان بلند به ما شب بخیر گفت که من و خواهرم هم هم‌صدا جواب دادیم:شب‌خوش مامی. 
یکی دو دقیقه بعد هم هلن گفت منم دیگه برم بخوابم!
هلن از تخت پایین اومد،وسایلش رو ورداشت رفت سمت اتاقش و درم پشت سرش بست. 
طولی نکشید که طبق معمول صدای خروپف نرم پدر رو شنیدم،همزمان سی‌دی موزیکی که گذاشته بودم هم تموم شد.
رفتم رو تخت.چون هوا خیلی گرم بود فقط یه شلوارک به پا داشتم و وقتی دراز کشیدم لکه‌های مرطوب کنارم رو حس کردم.هلن یادگار خوبی از چیزی که چند دقیقه پیش رو تختخواب من اتفاق افتاده بود بجا گذاشته بود.
حدود ده دقیقه بعد درحالیکه داشتم به سقف نگاه میکردم و تصاویر امروز از مغزم میگذشت صدای یواش بسته شدن در اتاقم رو شنیدم.نگاهمو سمت پایین انداختم،خواهرمو دیدم که اونجا ایستاده. اونم برهنه برهنه. 
واااااای چه دافی.اولین چیزی که به چشمم اومد سینه‌هاش بود.پستونهای هلن گنده بودن و نوک اونها خیلی خوشمزه بنظر میرسید. از شکم خواهرم که یکم گوشتالو بود هم خیلی خوشم اومد.
خواهرم مث یه مانکن فشن‌شو سمت تختم اومد،ملحفه رو کنار زد و بعد دراز کشیدن کنار من ملحفه رو روی خودش کشید.خواهرم لخت رو تخت کنار دستم بود و این منو بشدت حشری میکرد.
-چیزی که میبینی رو دوست داری؟
+بله هلن.من خیلی وقتها تن لخت تو رو تصور کردم و این بیشتر از اون چیزی بود که همیشه تو ذهنم تجسم میکردم.
-من میخوام تو اولین کسی باشی که منو میگاد.
+آیا تو مطمئنی.چون واقعاً این از حدش گذشته.منظورم اینه كه این چیزی که تو الان میخوای قابل قیاس با هرچی قبلا انجام دادیم نیست.
-بله مطمئنم،من خیلی وقته که این رو میخوام.
+پس بسیار خب.
من و هلن دوباره سراغ لب گرفتن از هم رفتیم،این بار ملایمتر از قبل ولی همچنان پرشور. دستای من در حال نوازش سینه های شگفت‌انگیز و مالش شکم اون بود. لحظه‌ای بعد نوک پستانهای خواهرمو گرفتم و کشیدم. هلن دستشو به سمت شرتم برد و شروع به مالیدن کیرم کرد.من شورتمو پایین آوردم تا خواهرم بهتر بتونه کیرمو تو دستش بگیره.
+برام ساک بزن هلن.
-من نمیدونم چجوری درست انجامش بدم.
+اگه مث یه آبنبات چوبی با کیرم رفتار کنی همه‌چی خوب پیش میره.
هلن مردد بود ولی رفت سمت پایین.کیرمو دو دستی گرفت و چند دقیقه‌ای بهش خیره شد.بعدش شروع کرد به بازی کردن با اون و بعضی وقتا رو لب بالاییش زبون میکشید.
گمون کردم رقبتی به لیسیدن کیرم نداره برای همین بهش گفتم اگه دوست ندااااااااا
یه مرتبه هلن نوک زبونشو به سوراخ کیرم زد و…
شاید هلن بلد نبود خوب ساک بزنه اما خیلی خوب لیس میزد.بعد کمی زبون کشیدن با عقب کشیدن پوست ابتدای آلت من سر کیرمو کامل بیرون آورد و آهسته تو دهنش گذاشت.
گویا خواهرم از مزه‌ش خوشش اومده بود چون هموجور که داخل دهنش بود زبونشو دورش چرخوند و حسابی میکش زد.اونقدر بهم حال میداد که صدای نفسهام بلند شد.
با گرفتن موهای هلن کنترل رو بدست گرفتم. با اینکار من کیرمو بیشتر داخل دهنش میکردم،نگه میداشتم و بیرون می‌آوردم.وقتی من این کارها رو ادامه دادم اون بدون ناراحتی باهام همراهی میکرد.
حالا اون واقعاً به دنبال این بود که بهم ثابت کنه در ساک زدن تبحر داره و برای نشون دادن این کار کل کیرم رو تو تا ته گلوی خودش فرو کرد طوریکه چند تا هق هم زد.
هلن ازم پرسید: چطور بود رایان؟
+تو شگفت‌انگیزی هلن.از این ببعد هر وقت خواستی میتونی بدون اجازه گرفتن همه‌شو تو دهنت جا کنی.
خواهرم خندید.
به خواهرم گفتم
4.8K views15:33
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 18:32:57 م رو خرد کنه.
بوسیدمش و به سختی انگشتمو بیرون کشیدم. هلن با چهر‌ه‌ای راضی با موهام بازی میکرد.لبخندی به من زد و با چشمای خمارش به من خیره شد.
-هنوزم برام باورنکردنی نیست،ازت متشکرم رایان.
اون مث یه عاشق که با معشوقش صحبت میکنه با من حرف میزد.کار رو تموم شده دیدم چون هر دوی ما به ارگاسم رسیده بودیم.پنهون نکنم ترس از سر رسیدن مامان هم بدجور رود مخم بود.
از خواهرم جدا شدم تا پیش از اینکه مامی ما رو با اون چهره عرق کرده ببینه به نوبت یه دوش بگیرم.
ولی یه مرتبه هلن گفت:
خیلی خوب بود یعنی عالی بود ولی هنوز کارم با تو تموم نشده! من مزه اسپرم تو رو تجربه کردم و دوست دارم تو هم مال منو بچشی!
از تعجب چشمام گرد شدن.اصلا انتظار اینو نداشتم که خواهرم همچین حرفی بزنه ولی دروغ نگفته باشم بدم نمیومد که طعم آب لزجش رو امتحان کنم.
چیزی نمونده بود که برای اولین‌بار بهشت مخفی خواهرمو ببینم.هیجانی عجیب و غیرقابل وصف سراغم اومد جوریکه صدای قلب خودمو میشنیدم.شورتشو از پاش درآوردم و پاهاشو کمی از هم باز کردم.
واااااااای چی می‌دیدم،یه کوص بدون مو و مث برف.زانو زدم تا از نزدیکتر دیدش بزنم.بقدری انحنای زیبایی داشت که انگار چربی داخلش تزریق کردن.درتموم عمرم همچین چیزی به چشم ندیده‌ بودم با لبهایی کمی بزرگ که عجیب خوشمزه بنظر میرسیدن.
سرم رو بین پاهای هلن بردم و با تموم توان بوی کوص اونو استنشاق کردم،عجب بوی حیرت‌آور و مست کننده‌ای داشت.با انگشتام لبهای ناناز خواهرمو باز کردم و زبونمو روی شیار و سوراخ کوصش کشیدم و همه آبهایی رو که اونجا جمع شده بود رو لیس زدم.
هلن همون‌طور که چشمهاشو بسته بود خیلی ریز آه میکشید.یه مرتبه پاهاش رو محکم دور سرم پیچید تا نتونم فرار کنم گویا نمیخواست تا کارمو تموم نکردم آزادم کنه.رونهای خواهرم روی گوشهامو گرفته بود و نمیذاشت چیزی رو بشنوم فقط امیدوار بودم که صدای ناله‌هاش اونقدری بالا نره که مامی متوجه چیزی بشه.
من در حال خوردن کوص خواهرم گیر افتاده بودم و گذر زمان رو حس نمیکردم.هر لحظه فشار پاهاش اضافه میشد و بیشتر خیس میکرد که یه آن هلن مث برق پاهاشو از هم باز کرد و …
من اومدم!
بچه‌ها کجایید؟
Oh, sheet
بدتر از این نمیشد پاپا از سر کاربرگشته بود.
هلن با دستپاچگی شلوار و شورتش رو پنهان کرد و تو یه حرکت ملحفه رو روی خودش کشید تا پاهای لختشو مخفی کنه.
مث فنر از جا پریدم.یه مجله ور داشتم و دستم گرفتم و همزمان هلن هم موبایلشو ورداشت و مشغول ور رفتن با اون شد.
پدرم در اتاق خواب منو زد و داخل اومد.لعنت،هلن خوب در اتاقو قفل نکرده بود.عجب شانسی آوردیم که صدای پاپا رو شنیدیم وگرنه به فاک رفته بودیم.
پاپا گفت:سلام بچه ها من برگشتم، حالتون چطوره؟
+سلام پدر، شما چطوری؟سر کار خوش گذشت؟
-خوبم پسرم.اونقدر کار امروزم خسته کننده بود که دوست دارم مستقیم به رختخواب برم.راستی، مامانتون کجاست؟
من جواب دادم: مامی تو اتاق مطالعه مشغوله.
-خب،شما دو میخواید تا دیر وقت بیدار بمونید؟ هلن،شما چرا حرف نمیرنی؟به بابا بوس شب بخیر نمیدی دخترم؟
هلن همچنان سرش تو تلفنش بود و خیلی ریلکس وانمود کرد چیزی نشنیده ولی من ترس رو تو چشماش میدیدم. اون چجوری میتونست از تخت بلند شه بدون اینکه کوص چرب و چیلی و مرطوبش پیدا نباشه؟
خواهرم هرطوری شد پاپا رو دست به سر کرد و با فرستادن یه بوس و گفتن شب بخیر موضوع رو ماست مالی کرد.
بابا هم با لبخندی که زد شب بخیر گفت و از اتاق من بیرون رفت.
Oh My God
نمیدونم میتونید تصور کنید که خطر چقدر نزدیک بود و از بیخ گوشمون گذشت؟
ما در حال گوش دادن به صحبت آر
4.7K views15:32
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 18:32:49 شیطونی ما (۲)
1400/02/29

#ترجمه #خواهر_ناتنی #تابو

...قسمت قبل
ثانیه‌ها به سختی می‌گذشتن.اونقدر انتظار کشیدم که به خودم گفتم هلن از ادامه کار منصرف شده و دیگه نمیاد.
پلکهام داشت سنگین میشد که صدای پای خواهرم رو که داشت از پله‌ها بالا میومد بگوشم خورد.هیجانی همراه با استرس به سراغم اومد ولی هلن بجای اینکه وارد اتاق من بشه رفت سراغ مامی.
راستش کمی ناامید و ناراحت شدم چون فکر میکردم که خواهرم به خواسته خودش رسیده و دیگه باهام کاری نداره.تو افکار خودم بودم که متوجه باز شدن در اتاق و ورود خواهر بلوندم شدم .
اومد تو و در رو بست و همزمان کلید قفل رو چرخوند.با لبخند بزرگی که رو چهره‌ش بود گفت: زیر زبون مامانو کشیدم حداقل یک ساعت کار میکنه و پاپا هم فعلا از سر کار نمیاد.
تصمیم گرفتم دی وی دی رو دوباره روشن نکنم چون ممکن بود بازم توی فیلم صحنه‌های جنسی وجود داشته باشه و باعث بشه صدای من یا هلن بالا بره و یه موقع مامی متوجه چیزی بشه. بخاطر همین در عوض دیدن فیلم یه سی‌دی موزیک پلی کردم و صداشو به اندازه‌ی کافی بالا بردم.
هلن مستقیم به سمتم اومد و با شور و اشتیاق شروع به بوسیدنم کرد و بعدش زبونش رو تو دهنم برد و چرخوند .لعنت به این دختر.داشت با من چیکار میکرد،زبونش چه حرارت و مزه خوبی داشت.
دستمو پشت کتفهاش انداختم و کشیدمش رو تخت، شروع کردم به درآوردن شلوار استرچ مرطوبش.آروم آروم از شدت هیجان نفسهاش سخت‌تر و تندتر شد و هیجان و استرس من رو بالاتر برد.
شلوارشو به طرفی پرت کردم.به سمتش جستی زدم و لبهای داغ و جذابشو بوسیدم.من از ده یازده سالگی از دخترای زیادی لب گرفته بودم ولی خدایی هرگز مث امروز اینقدر پرشور خواهان لب کسی نبوده‌م. هلن داشت منو دیوونه میکرد.
دستمو بین پاهای خواهرم میکشیدمو با اشتیاق ازش لب می‌گرفتم.اون هنوز ارضا نشده بود و با تموم وجود میخواستم انفجار و لذتشو ببینم.
دستمو به گرمترین و مرطوبترین نقطه بدنش رسوندم و یکی از انگشتامو آهسته داخل واژنش کردم.آه نسبتا بلندی کشید.ترس و اظطراب وجودمود فرا گرفت چون یه لحظه فک کردم مامی صدای هلن رو شنیده.
مقداری صبر کردم ،صدایی از راه‌پله به گوشم نرسید.خیالم که از طرف طرف مامان راحت شد اینبار دوتا از انگشتامو داخل سوراخ خواهرم کردم.خیلی تنگ بود و به سختی میتونستم تو اون حالت انگشتامو عقب جلو کنم. از عکس‌العمل هلن فهمیدم که اینکار خیلی بهش حال میده، تو گوشم ناله کرد و بارها و بارها اسم منو به زبون آورد.
انگشتامو از داخل کوصش بیرون آوردم و شروع کردم به مالیدن چوچولش. اونقدر صداش بالا رفت که برای ساکت کردنش مجبور شدم زبونمو داخل دهنش فرو کنم که با کشیدن ناخن‌هاش رو کمرم اینکارمو تلافی کرد.
بمرور چوچول هلن رو با سرعت بیشتری مالیدم.باسنش شروع به لرزیدن به عقب و جلو کرد،فهمیدم چیزی نمونده به اوج لذت برسه.
-رایان تو خیلی شگفت‌انگیزی.دوست دارم ، دوست دارم، میخوامت.اینها واژه‌هایی بود که خواهرم مدام تکرارش میکرد.
خیلی مشتاق دیدن به اوج رسیدن هلن بودم،بشدت تشویقش میکردم.کف دست دیگمو رو قلبش گذاشتم و همزمان با مالش چوچولش با ریتمی موزون سینه آبدارش رو هم مالیدم.
دم و بازدم خواهرم بتدریج سریع و کم عمق شد.نوک لیموهاش سفت شد و با چسبوندن رونهاش به هم خودشو منقبض کرد و تو یه آن با یه جیغ کوچیک به نهایت لذت رسید.
بدنش به رعشه افتاد،برای اینکه صداش بیرون نره لبمو گذاشتم رو لبش و محکم بقلش کردم.با تکونهای هلن بدن منم میلرزید،آخ که چقدر این لحظه برای من لذت‌بخش بود.انگشتم رو تو کوص پف‌کردش فرو کردم.بهشت هلن بقدری از شدت ارگاسم در حال جمع و تنگ شدن بود که احساس کردم ممکنه انگشت
4.7K views15:32
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 18:32:25 چند دقیقه کنار هم خوابیدیم بعد از شام رفت از وقتی رسید خانه تا ساعت سه پیام میداد و در مورد اون یک ساعت و لذتی که برده بودیم چت میکردیم بعد از اون چند باری همدیگه رو دیدم ولی کسی نه حرفی زد نه چیزی هنوز که هنوزه اون شب یادم نمیره این اتفاق یک بار دیگه هم افتاد برای اخرین بار اگر دوستان خوششون امد از این داستان اونم بعد مینویسم
نوشته: رضا
4.7K views15:32
باز کردن / نظر دهید